سراب ... هوشنگ ابتهاج

سراب

عمری به سر دویدم در جست وجوی یار 
جز دسترس به وصل ویم آرزو نبود
دادم در این هوس دل دیوانه را به باد 
این جست و جو نبود 
هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس
 گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم
بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرار
مشتاق کیستم
 رویی شکست چون گل رویا و دیده گفت 
این است آن پری که ز من می نهفت رو
 خوش یافتم که خوش تر ازین چهره ای نتافت 
در خواب آرزو
هر سو مرا کشید پی خویش دربدر
 این خوشپسند دیده زیباپرست من 
شد رهنمای این دل مشتاق بی قرار 
بگرفت دست من 
و آن آرزوی گم شده بی نام و بی نشان 
 در دورگاه دیده من جلوه می نمود 
در وادی خیال مرا مست می دواند 
 وز خویش می ربود
 از دور می فریفت دل تشنه مرا 
 چون بحر موج می زد و لرزان چو آب بود 
وانگه که پیش رفتم با شور و التهاب 
 دیدم سراب بود 
بیچاره من که از پس این جست و جو هنوز 
 می نالد از من این دل شیدا که یار کو ؟
 کو آن که جاودانه مرا می دهد فریب ؟
 بنما کجاست او

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید

مطالب مشابه

insert_link

local_library براي تست رنگ رژ لب آن را ...

insert_link

local_library هنگام رژ زدن، رژي را انتخاب کنيد که ...

insert_link

local_library هوشنگ ابتهاج - زنده وار

insert_link

local_library هوشنگ ابتهاج - سرای بی کسی