کاروان ... هوشنگ ابتهاج

کاروان

دیراست گالیا 
 در گوش من فسانه دلدادگی مخوان 
 دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه
دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان 
عشق من و تو ؟ آه 
این هم حکایتی است 
اما درین زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب 
 دیگر برای عشق و حکایت کجال نیست 
 شاد و شکفته در شب جشن تولدت 
تو بیست شمع خواهی افروخت تابنک
امشب هزار دختر هم سال تو ولی 
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک 
زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو 
بر پرده های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان 
 با چرک وخون زخم سرانگشت های شان 
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه 
 از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن 
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا 
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست 
 از خون و زندگانی اسنان گرفته رنگ
در تار و پود هر خط و خالش هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش هزار ننگ
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک 
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان 
دست هزار کودک شیرین بی گناه 
 چشم هزار دختر بیمار ناتوان 
دیر است گالیا 
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست 
هرچیز رنگ آتش و خون دارد این زمان 
 هنگامه رهایی لبها ودست هاست 
عصیان زندگی ست 
در روی من مخند 
 شیرینی نگاه تو بر من حرام باد
بر من حرام باد ازین پس شراب و عشق 
 بر من حرام باد تپش های قلب شاد 
 یاران من به بند 
 در دخمه های تیره و نمناک باغشاه
در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک
 در هر کنار و گوشه این دوزخ سیاه 
 زود است گالیا 
در گوش من فسانه دلداگی مخوان 
 کنون ز من ترانه شوریدگی مخواه 
زود است گالیا ! نرسیده ست کاروان 
 روزی که بازوان بلورین صبحدم 
 برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت 
 روزی که آفتاب
از هرچه دریچه تافت 
 روزی که گونه و لب یاران هم نبرد 
رنگ نشاط و خنده گم گشته بازیافت 
من نیز باز خواهم گردید آن زمان 
سوی ترانهها و غزلها و بوسه ها 
 سوی بهارهای دل انگیز گل فشان 
 سوی تو 
 عشق من

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید

مطالب مشابه

insert_link

local_library براي تست رنگ رژ لب آن را ...

insert_link

local_library هنگام رژ زدن، رژي را انتخاب کنيد که ...

insert_link

local_library هوشنگ ابتهاج - زنده وار

insert_link

local_library هوشنگ ابتهاج - سرای بی کسی