Open Source Content Management

با عرض سلام و خسته نباشید
خواب دیدم تو خونه هستم با دوتا از اقوام و مادرم که تو خیابان انفجاری رخ میده و قرار کل کوچه منفجر شه صداهای وحشتناکی میومد قرار بود بمیریم همه .حتی من فرشته رو که تو اتاق اومد بود که به صورت زن دیدم .اومد مثل اینکه دیگه قرار بود بمیرم حتی شنیدم تو خواب مادرم میگفت دیگه ما میمیریم کار از دستمون بر نمیاد منم داشتم تو خواب از خدا تقاضای بخشش میکردم که از خواب پریدم .خیلی ممنون میشم اگه پاسخ منو بدید.خیلی ممنون

تعریف کردن خواب خوب نیست

با سلام خسته نباشید
در خواب دیدم تو یه پارکی قدم میزنم با مادرم که گربه های زیادی بود یه گربه به من نگاه میکنه و من حس میکنم که از من خوشش اومد بعد یه گربه ی دیگه سراغش میاد و با هم دعوا میکنن ولی هردوتاشون زنده میمونن فقط زخمی میشن من از ترس فرار میکنم
ممنون میشم جواب منو بدید

باسلام
،شب خواب دیدم برادرم به اصرار داره به زنداداشم میگه که برو به خواهرم بگو منو بخاطر کاری که کردم ببخشه اون یه موضوع بود که تو واقعیت اتفاق افتاده بود. هرچقد زنداداشم میگه گفتم بازم اصرار داره که یبار دیگه به من بگه که اونو بخاطر کاراش ببخشم میشه بدونم تعبیرش چیه ؟

باسلام وتشکراز سایت خوبتون...
خواب دیدم که میخوان یه نیروگاه جدیدروراه اندازی کنن اماهمه ازمنفجرشدنش میترسن...باراول راه اندازی همه ازترس پناه گرفته بودن اماباراه اندازی تنهااب به همه جا میپاشید.دوباره راه اندازی انجام شد همه میرفتن پناه بگیرن اما اینبار انفجار عظیمی رخ داد وپاره های اهن وفلز همه رو کشت تنها من وچن نفردیگر زنده ماندیم...امانیروگاه گویی طغیان کرده بود وهیچ**** نمیتونست درستش کند هربار سرکشی میکرد بااتشو وفلز ومردم شهر راهلاک میکرد...
ممنون میشم اگه تعبیری براش هست بهم بگین بازم ممنون

من در خانه به همراه خونوادم بودم که جرقه ی خیلی تند ازسیم برق بوجود اومد و بعد خونه منفجر شد فقط مامانم رو یادمه که زخمی شده بودولی خونه خراب نشده بود. میشه تعبیر دقیقش رو بگید لطفا

سلام من دیشب وحشتناک ترین خواب عمرو دیدم، خواب دیدم دمه درم با عصا (مدتیه بخاطر مریضیم با عصا راه میرم) و مادرم به سر کوچه نگاه کردم یک بیابون بزرگی هم در فاصله دور بود که قابل رویت بود شب بود اما بیابان نارنجی رنگ معلوم بود که ناگهان نوری بسیار تابنده و سفید پدیدار شد و یک صدای مهیب هم داد بعده اینکه نور رفت تازه فهمیدم که انفجار اتمی بوده و من حتی گرماش و بادی که از شدت قدرت به من میزد و به شدت حس کردم به حدی که گرمم شد یک لحظه خواستم فرار کنم اما من نمیتونستم با عصا بدوم و در همونجا موندم و درحالی که به انفجاری که درحال نزدیک شدن به ما بود نگاه میکردم و تو اون لحظه فقط گفتم :اشهد الله و الله اللّاه!