داستان هاي عجيب -گل فروشی

مردی در مقابل گل فروشی ایستاده بود و می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه می کرد . مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید :دختر خوب ، چرا گریه می کنی؟
دختر در حالی که گریه می کرد گفت: می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی فقط 75 سنت دارم در حالی که گل رز 2 دلار می شود. مرد لبخندی زد و گفت:با من بیا ، من برای تو یک شاخه گل رز قشنگ می خرم .
وقتی از گل فروشی خارج می شدند مرد به دختر گفت: مادرت کجاست ؟ می خوای برسونمت ؟ دختر دست مرد را گرفت و گفت : آنجا و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد .
مرد او را به قبرستان برد و دختر روی قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.
مرد دلش گرفت ، طاقت نیاورد، به گل فروشی برگشت، دسته گل را گرفت و 200 مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد.

نظرات (4)

  1. تعبیر خواب (آرشیو)

سلام من یک کارگردان هستم میخواستم با ****ی که این داستان نوشته صحبت کنم
tomas_saman@yah oo.com

  پیوست ها
اجازه مشاهده پیوست را ندارید
 
  1. تعبیر خواب (آرشیو)

دقيقآ نكته جالبى داشت داستان كه تا موقعي كه يه چيزى رو داريم بايد قدرشو بدونيم خدا مي دونه بعدش چه اتفاقي بيفته

  پیوست ها
اجازه مشاهده پیوست را ندارید
 
  1. تعبیر خواب (آرشیو)

داستانش قشنگ بود

  پیوست ها
اجازه مشاهده پیوست را ندارید
 
  1. سرزده

خیلی جالب بود باعث شد بیشتر به رفتارم نسبت به مادرم فکرکنم;

  پیوست ها
اجازه مشاهده پیوست را ندارید
 
هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید

مطالب مشابه

insert_link

local_library سالاد ميوه هاي زمستاني

insert_link

local_library دانستني هاي ژل، موس، واكس و اسپري مو

insert_link

local_library دانستني هاي مفيد در مورد رنگ كردن مو

insert_link

local_library درمان لکه هاي قهوه اي رنگ روی پوست