سگ دانا
- توضیحات
- دسته: داستان کوتاه
- بازدید: 605
يک روز سگِ دانايي از کنار يک دسته گربه مي گذشت . وقتي که نزديک شد و ديد که گربه ها سخت با خود سرگرم اند و اعتنايي به او ندارند وا ايستاد.
آنگاه از ميان آن دسته يک گربه درشت و عبوس پيش آمد و گفت:" اي برادران دعا کنيد ؛ هرگاه دعا کرديد باز هم دعا کرديد و کرديد ، آنگاه يقين بدانيد که بارانِ موش خواهد آمد ."
سگ چون اين را شنيد در دل خود خنديد و از آن ها رو برگرداند و گفت: " اي گربه هاي گورِ ابله ، مگر ننوشته اند و مگر من و پدرانم ندانسته ايم که آنچه به ازاي دعا و ايمان و عبادت مي بارد موش نيست بلکه استخوان است."
جبران خليل جبران
مطالب مشابه
insert_link
local_library سگ نازي آباد
insert_link
local_library تعبیر خواب توله سگ
insert_link
local_library تعبیر خواب سگ -حیوان
insert_link
local_library سگ های خانگی
insert_link
local_library آموزش تربیت سگ - قسمت ششم و هفتم
insert_link
local_library آموزش تربیت سگ - قسمت چهارم و پنجم
insert_link
local_library آموزش تربیت سگ - قسمت دوم و سوم
insert_link
local_library آموزش تربیت سگ - قسمت اول
insert_link
local_library سگ
insert_link
local_library گرگ سیه درون، سگ چوپان نمیشود
insert_link
local_library زشتترین سگ جهان
insert_link
local_library آیا می دانید چرا سگ ها قبل از خواب، گاهی
insert_link
local_library اگر یك سگ خشن به شما حمله كرد، فرار نكنی
insert_link
local_library ازدواج با یک سگ برای کفاره گناهان
insert_link
نظرات (0)