صدائي در شب
- توضیحات
- دسته: فروغ فرخزاد
- بازدید: 467
نيمه شب در دل دهليز خموش
ضربه ائي افكند طنين
دل من چون دل گل هاي بهار
پر شد از شبنم لرزان يقين
گفتم اين اوست كه باز آمده است
جستم از جا و در آئينه گيج
بر خود افكندم با شوق نگاه
آه, لرزيد لبانم از عشق
تار شد چهره آئينه ز آه
شايد او وهمي را مي نگريست
گيسويم درهم و لب هايم خشك
شانه ام عريان در جامه خواب
ليك در ظلمت دهليز خموش
رهگذر هر دم مي كرد شتاب
نفسم ناگه در سينه گرفت
گوئي از پنجره ها روح نسيم
ديد اندوه من تنها را
ريخت بر گيسوي آشفته من
عطر سوزان اقاقي ها را
تند و بي تاب دويدم سوي در
ضربه پاها, در سينه من
چون طنين ني, در سينه دشت
ليك در ظلمت دهليز خموش
ضربه پاها, لغزيد و گذشت
باد آواز حزيني سر كرد