زنداني


آي . . . زندانبان!

صداي ضجه زنداني در مانده را بشنو

در اين دخمه ي دلتنگ جان فرساي را بگشا

از اين بندم رهايي ده

***

مرا بار ديگر با نور خورشيد آشنايي ده

كه من ديدار رنگ آسمان را آرزو مندم

بسي مشتاق ديدار زن و لبخند فرزندم

من دور از زن و فرزند ـــ

به يك ديدار خشنودم

به يك لبخند، خورسندم

***

الا اي همسرم ، اي همسفر با شادي و رنجم!

از پشت ميله هاي زندان، ترا دلتنگ مي بينم

و رويت را كه زيبا گلبن گلخانه ي من بود ـــ

بسي بيرنگ مي بينم.

***

به پشت ميله هاي سرد، چشمت گريه آلود است

در آغوش تو مي بينم سر فرزند را بر شانه ات غمناك

مگو فرزند ... جانم ، دخترم، اميد دلبندم

تو تنها، دخترم تنها

***

چو مي آئي به ديدارم ـــ

نگاهت مات و لب خاموش

نميخواني ز چشمانم ـــ

كه من مردي گنه آلودم اما پشيمانم

ترا در چشم غمگين است فرياد ملامت ها

مرا در جان ناشاد است غوغاي ندامت ها

ترا مي بينم و بر اين جدائي اشك ميريزم

نميداني چه غمگينم

غروب تلخ پائيزم

***

الا اي نغما خوان نيمه شب ، اي رهنورد مست!

كه هر شب ميخزي از پشت اين ديوار ،مستانه

و ميپويي بسوي خانه ي خود، مست و ديوانه

دم ديگر در آغوش زن و فرزند، خورسندي

نه در رنجي، نه در بندي ـــ

ولي من آشناي رنجم و با شوق، بيگانه

تو بر كامي و من ناكام

تو در آن سوي ، آزادي

من اينجا بسته ام در دام

ميان كام و ناكامي، نباشدغير چندين گام

بكامت باد، اين شادي

حلالت باد، آزادي

***

تو اي آزاده ي خوشبخت، اي مرد سعادتمند!

كه شبها خاطري مجموع و ياري نازنين داري

ميان همسر وفرزند ـــ

دلت همخانه ي شادي ـــ

لبت همسايه ي لبخند

بهر جا ميروي آزاد ـــ

بهرسويي كه دل مي گويدت رو ميكني خورسند

نه در رنجي و نه دربند

بكامت باد، اين شادي

حلالت باد، آزادي

*****