بي پاسخ


 

در تاريكي بي آغاز و پايان

دري در روشني انتظارم روييد.

خودم را در پس در تنها نهادم

و به درون رفتم:

اتاقي بي روزن تهي نگاهم را پر كرد.

سايه اي در من فرود آمد

و همه شباهتم را در ناشناسي خود گم كرد.

پس من كجا بودم؟

شايد زندگي ام در جاي گمشده اي نوسان داشت

و من انعكاسي بودم

كه بيخودانه همه خلوت ها را بهم مي زد

 و در پايان همه رؤيا ها در سايه بهتي فرو مي رفت.

***

من در پس در تنها مانده بودم.

هميشه خودم را در پس يك در تنها ديده ام.

گويي وجودم را در پاي اين در جا مانده بود،

در گنگي آن ريشه داشت.

آيا زندگي ام صدايي بي پاسخ نبود؟

***

در اتاق بي روزن انعكاسي سرگردان بود

و من در تاريكي خوابم برده بود.

در ته خوابم خودم را پيدا كردم

و اين هشياري خلوت خوابم را آلود.

آيا اين هشياري خطاي تازه من بود؟

***

د رتاريكي بي آغاز و پايان

فكري در پس در تنها مانده بود.

پس من كجا بدم؟

حس كردم جايي به بيداري مي رسم.

همه وجودم را در روشني اين بيداري تماشا كردم:

آيا من سايه گمشده خطايي نبودم؟

***

در اتاق بي روزن

انعكاسي نوسان داشت.

پس من كجا بودم؟

در تاريكي بي آغاز و پايان

بهتي در پس در تنها مانده بود.

*****

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید