جان گرفته


 

از هجوم نغمه اي بشكافت گور مغز من امشب:

مرده اي را جان به رگ ها ريخت،

پا شد از جا در ميان سايه و روشن،

بانگ زد بر من: مرا پنداشتي مرده

و به خاك روزهاي رفته بسپرده ؟

ليك پندار تو بيهوده است:

پيكر من مرگ را از خويش مي راند .

سرگذشت من به زهر لحظه هاي تلخ آلوده است .

من به هر فرصت كه يابم بر تو مي تازم .

شادي ات را با عذاب آلوده مي سازم .

با خيالت مي دهد پيوند تصويري

كه قرارت را كند در رنگ خود نابود .

درد را با لذت آميزد،

در تپش هايت فرو ريزد .

نقش هاي رفته را باز آورد با خود غبار آلود .

***

مرده لب بر بسته بود .

چشم مي لغزيد بر يك طرح شوم .

مي تراويد از تن من درد .

نغمه مي آورد بر مغزم هجوم .

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید

مطالب مشابه

insert_link

local_library تست خود شناسی از روی نقاشی - آجرها و كتا

insert_link

local_library داستانهاي عجيب - جان بلاکارد

insert_link

local_library تعبیر خواب جان

insert_link

local_library طبيعت بي جان - شيوه رنگ آميزي با مداد رن