پاداش
- توضیحات
- دسته: نيما يوشيج
- بازدید: 406
گياه تلخ افسوني!
شوكران بنفش خورشيد را
در جام سپيد بيابان ها لحظه لحظه نوشيدم
و در آيينه نفس كشنده سراب
تصوير ترا در هر گام زنده تر يافتم.
در چشمانم چه تابش ها كه نريخت!
و در رگ هايم چه عطش ها كه نشكفت!
آمدم تا ترا بويم،
و تو زهر دوزخي ات را با نفسم آميختي
به پاس اين همه راهي كه آمدم.
***
غبار نيلي شب ها را هم مي گرفت
و غريو ريگ روان خوابم مي ربود.
چه رؤياها كه پاره نشد!
و چه نزديك ها كه دور نرفت!
و من بر رشته صدايي ره سپردم
كه پايانش در تو بود.
آمدم تا ترا بويم،
و تو زهر دوزخي ات را با نفسم آميختي
به پاس اين همه راهي كه آمدم.
***
ديار من آن سوي بيابان هاست.
يادگارش در آغاز سفر همراهم بود.
هنگامي كه چشمش بر نخستين پرده بنفش نيمروز افتاد
از وحشت غبار شد
و من تنها شدم.
چشمك افق ها چه فريب ها كه به نگاهم نياويخت!
و انگشت شهاب ها چه بيراهه ها كه نشانم نداد!
آمدم تا تو را بويم،
وتو : گياه تلخ افسوني!
به پاس اين همه راهي كه آمدم
زهر دوزخي ات را با نفسم آميختي،
به پاس اين همه راهي كه آمدم.
نظرات (0)