پرده


پنجره ام به تهي باز شد

و من ويران شدم.

پرده نفس مي كشيد.

***

ديوار قير اندود!

از ميان برخيز.

پايان تلخ صداهاي هوش ربا!

فرو ريز.

***

لذت خوابم مي فشارد.

فراموشي مي بارد.

پرده نفس مي كشد:

شكوفه خوابم مي پژمرد.

***

تا دوزخ بشكافند،

تا سايه ها بي پايان شوند،

تا نگاهم رها گردد،

درهم شكن بي جنبشي ات را

و از مرز هستي من بگذر

سياه سرد بي تپش گنگ!