شل سيلور استاين - مامان و خدا

 

خدا به ما انگشت داده – مامان ميگه،«باچنگال غذابخور.»
خدا به ما صدا داده – مامان ميگه،«جيغ نزن.»
مامان ميگه،«كلم بخور،حبوبات و هويج بخور.»
ولي خدا به ما هوس بستني شيره اي داده.

خدا به ما انگشت داده – مامان ميگه،«دستمال بردار.»
خدا به ما آب گل آلود داده – مامان ميگه،«شالاپ شولوپ نكن.»
مامان ميگه،«ساكت باش،خوابه بابات.»
اما خدا به ما درسطل آشغال داده كه ميشه باهاش شترق صدا داد.

خدا به ما انگشت داده – مامان ميگه،«بايد دستكش هات رو دست كني.»
خدا به ما بارون داده – مامان ميگه،«مبادا خيس بشي.»
مامان ميخواد كه ما مراقب باشيم وزياد نزديك نشيم
به اون سگ هاي قشنگ غريبه اي كه خدا بهمون داده نوازششون كنيم.

خدا به ما انگشت داده – مامان ميگه،«برو دستت رو بشور.»
ولي آخه خدا به ما جعبه هاي پر اززغال .تن هاي سياه شدهْ قشنگ
داده،چه جور!
من چندان باهوش نيستم،ولي يه چيز رو مطمئتم بخدا –
يا مامان داره اشتباه مي كنه،يا اگه نه،خدا.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید

مطالب مشابه

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت چهارم

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت سوم

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت دوم

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت اول