قصه امروز من و تو !

قصه امروز من و تو !  
 
     
 
 
 
 
 
 
 
   
   
 
امروز می‌خواهم برایتان یک قصه تعریف کنم. قصه‌ای که شاید حکایت هر روزه خودمان باشد و اطرافیان‌مان. در زمان‌های دور کیمیاگری بود که به دنبال اکسیر حیات بود. شب و روز در کارگاه کوچکش مشغول کیمیاگری و ترکیب و تجزیه مواد بود تا به اکسیر مربوطه دست یابد. نه خواب داشت نه خوراک. یک جا نشسته بود و بدون توجه به پیرامونش، تنها و تنها به فکر ساخت معجون مورد نظر بود. تمام دنیایش به دست آوردن همین اکسیر بود. پسمانده‌های مواد مختلفی که ترکیب‌شان می‌کرد بوهای متعفنی می‌داد که شکایت همسایه‌هایش را به همراه داشت، اما او بدون هیچ توجهی به آنها، به کار خود مشغول بود. بخارات مواد، آرام آرام تمام گیاهان و سبزینه کارگاهش را از بین برد و دیگر هیچ گل و گیاهی در آنجا نماند. اما او سخت مشغول ساخت اکسیر بود. کبوتری که گوشه پنجره کارگاهش لانه داشت، مسموم شد و مرد. همسر و نزدیکانش که از دست او خسته شده بودند، رهایش کردند و رفتند. کیمیاگر اما سخت و پیگیر مشغول ساخت کیمیایش بود.
ریه‌هایش از تنفس گازهای سمی به سختی کار می‌کرد و نفسش به شماره افتاده بود. ماهیچه‌هایش از بس که یک جا بی‌حرکت نشسته بود و مواد را با هم مخلوط می‌کرد، آرام آرام تحلیل می‌رفتند. روزها از پس روزها غذا نخورد تا مرگ، آرام و خزنده به سراغش آمد. اما او متوجه‌اش نشد. بلاخره فرمول اکسیر را کشف کرد، اما روز کشف اکسیر مصادف شد با روز مرگ کیمیاگر! این است حکایت زمانه‌مان. تمام جهانیان افتاده‌اند به دنبال اکسیری که خودشان هم نمی‌دانند که به چه دردشان می‌خورد. بیشترین نیروی بشریت در خدمت ساخت چیزهایی قرار گرفته که کمترین فایده را برایش دارند. بیشترین انرژی را صرف تخریب بعضی پدیده‌های پیرامون‌مان می‌کنیم که نبود هرکدام‌شان مساویست با پایان حیات در زمین. از آن جالب‌تر آن که این امر به دست همان کسانی اتفاق می‌افتد که خود باید حافظ و طلایه‌دار نگهداری از آن باشند. نمونه‌هایش کم نیست.کمی به دوروبرتان و خبرها توجه کنید. هر سه دقیقه، یک نفر به خاطر برخورد با مین کشته یا معلول می‌شود. مین‌هایی که در کشورهای مدافع سفت‌وسخت حقوق بشر ساخته می‌شوند. در هر ساعت، هکتارهکتار جنگل، در آتش پدیده گرم شدن زمین می‌سوزد. پدیده‌ای که به واسطه کار کارخانه‌ها و متعاقب آن بالا رفتن دی‌اکسیدکربن در جو رخ می‌دهد. کارخانه‌هایی که بالطبع محصولاتی برای راحتی ما انسان‌ها می‌سازند! انسان‌هایی که نسل بعدیش به واسطه کار همین کارخانه‌ها، شاید دیگر کره‌ای برای زندگی نداشته باشند.
چرا راه دور برویم؟ خیلی هم نمی‌خواهد به قول فرنگی‌ها «گلوبال» فکر کنیم! بیایم همین نزدیکی‌ها. بالا‌ترین مسوول حفظ محیط زیست کشورمان در جمله‌ای زراندود و معترضانه می‌گوید: «ما که نمی‌توانیم به خاطر محیط زیست از ساختن جاده صرف‌نظر کنیم» ! یا «رئیس اوقاف یک استان به جرم خرافه‌پروری، درخت‌های کهنسال چند هزار ساله را از ریشه می‌زند و چوب‌شان را حراج می‌کند»!. خدا می‌داند اگر دادستانی کل کشور به داد نمی‌رسید، چند درخت دیگر از بین می‌رفت. کیمیاگران زمان‌مان را می‌بینید؟ صحبت بر سر یک درخت یا یک جمله نیست. بحث بر سر تئوریزه کردن یک تفکر غلط است. بحث بر سر این است که چون مدال «اشرف مخلوقات» بودن را برگردن‌مان انداخته‌اند حق داریم هر کار که دلمان خواست بکنیم و هر بلای که ممکن است بر سر هر چیز بیاوریم. در نگاه اول شاید سرمان را بالا هم بگیریم و به قول مهران مدیری، خیلی کش‌دار بگوییم «اینه!» اما اگر کمی دایره دیدمان را باز‌تر کنیم می‌بینیم که مانند کسی هستیم که در تالابی افتاده باشد و هرچه بیشتر دست و پا می‌زند، بیشتر فرو می‌رود. راستی گفتم تالاب ! می‌دانستید منحصر به فرد‌ترین تالاب جهان در شمال کشورمان، با مرگ دست و پنجه نرم می‌کند؟ می‌دانید علتش چیست؟ چیزی نمی‌گویم، تنها در پایان شعری از زنده‌یاد «کسرای» را می‌آورم. من در صدف تنها/ با دانه‌ای باران/ پیوسته می‌آمیختم پندار مروارید بودن را/ غافل که خاموشانه می‌خشکد/ در پشت دیوار دلم دریا

هومن ملوک‌پور
 
 
 

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید

مطالب مشابه

insert_link

local_library آموزش یوگا - دنیای پر رمز و راز خواب

insert_link

local_library آموزش یوگا - یوگا و درمان سردرد

insert_link

local_library آموزش یوگا - مبحثی در شناخت تمرکز و تربی

insert_link

local_library دستورالعمل های استيل شروع ، قدمها و پرتا