احساس ... منوچهر آتشی

احساس از درخت انبوه و تنهای سکوتم پرنده ای پرید و پندار پرندگان دیگر در آن لانه یافت شاید پرنده ی دیگر؟ و شاید پرنده های دیگر ؟ پس من هنوز زنده ام ؟ و قلبم از وحشتی گوارا فشرده شد