شهر تصویر ... منوچهر آتشی
- توضیحات
-
دسته: آهنگ دیگر (مجموعه اشعار)... منوچهر آتشی
-
بازدید: 599
شهر تصویر
پنجه نفشرده بر شاخ یاقوت
پر نفرسوده در ابر ابهام
از خزان دیده باغی که اینک
وحشی آسا بر او تاخته باد
وز هراسی نفس گیر هر گل
سر فرو برده در دامن خار
مرغ شعرم چه دارد به منقار
گرد من زندگی محو و خاموش
پشت کرده به هر جلوه ی پاک
خفته هر گوشه ای چون سگ پیر
پرده ها ، فرش ها ، بی تکان مات
گرد من زندگی جمله تصویر
بی سرود طربنک مرغی
کز گلوی ترش جوشد آهنگ
مرغ شهدنک مگس هاست
باغ قالی به هر نفش و هر رنگ
از هلال در بسته بر غیر
جلوه ی شیشه های درخشان
کودک آسایم از جار باید
یک نفس بر جهان های مرموز
از نهانم دری برگشاید
لیک سنگ تپش بشکند وهم
در سر خسته ام نیست دیگر
طاقت بازی رنگ بازی
زیر این سقف مبهوت
روی این باغ تصویر
دارم از آسمان و زمین بی نیازی
همچو ایینه بسته زنگار
در غبار عطش زای بندر
آسمان گرم و دم کرده پیداست
و آن طرف نیز گسترده دریاست
پشت خاکستر تشنه ی ابر
مرد آن نیستم تا بدانم
گردش بادها در کف کیست
وان طرف ، در افق ، آسمان را
گفتگو با زمین بر سر چیست
روی آن تپه ی آفتابی
شاید آن نخل بی برگ و بی بار
هیکل مرد امیدواری است
با نگاهش به دریای مصروع
نقشی از جاودان انتظاری است
شاید آن سنگ های عبوس و سیه فام
خم شده هر طرف زیر خورشید
مانده در زحمتی جاودان و عرقریز
نقشی از بردگان قرون تباهند
شاید آن مرغ پیر و هراسان
کز افق های دور آنک ، آمد
بر سر صخره بنشست و فریاد سر داد
غرق یک زورق زندگی را خبر داد
شاید ! اما مرا زین حکایات
گوش خالیست
چاره آنسان که پیری به من گفت
بی خیالی است