زخم نا مرحم ... شعر طنز

زخم نامرحم !

دگر پیشم نمان ، بگذار و بگذر

مرا با عشقمان بگذار و بگذر

 

نمان اینجا برو قم ، رشت ، اهواز

سمیرم ، زاهدان بگذار و بگذر

 

اگر دنیای هم بودیم روزی

مرا با یک جهان بگذار و بگذر

 

برایت چون شرابی کهنه بودم

مرا در استکان بگذار و بگذر !

 

غبار عشق اگر رویت نشسته

خودت را بتـــّکان! بگذار و بگذر

 

زمان رفتنت لب ور نچینم

برای امتحان بگذار و بگذر !

 

اگر با هم برایت نیست ممکن

بیا یک در میان بگذار و بگذر (؟!)

 

قسم بر هر خدایی می پرستی

نکش خط و نشان، بگذار و بگذر

 

قسم خوردن اصولا کیف دارد

قسم را لای نان بگذار و بگذر !

 

اگر خوردم شکست از لشکر عشق

مرا در پادگان بگذار و بگذر !

 

برایت صد هزاران خرج کردم

برای یک قران بگذار و بگذر

 

برایت از برک دامن خریدم

تو در هاکوپیان بگذار و بگذر !

 

مرا یک زخم نامرحم علاج است

به زخمم استخوان بگذار و بگذر

 

لباست چون مچاله روی تخت است

ردیف و قافیه بسیار سخت است (!)

 

دگر لطفا لباست را تنت کن !

و یا در جامه دان بگذار و بگذر

 

بخور صبحانه ات را قبل رفتن

عسل را در دهان بگذار و بگذر (!)

 

اگر از آسمان هم سنگ بارد

بگویم همچنان بگذار و بگذر

 

عجب جای طنین داریست حمام

بیا با من بخوان « بگذار و بگذر » !

 

بیا تا عشق را از تن بشوییم

خودم را توی وان بگذار و بگذر

 

سر و پای تو را لازم ندارم

مرا در آن میان بگذار و بگذر (!)

 

ندارم خواهشی دیگر عزیزم

فقط غیر از همان بگذار و بگذر

 

دگر یادم نیاید چیزی اما

تامل کن...، آهان ! بگذار و بگذر !

 

مهدی استاد احمد

www.mehdigital.com