نظم و نثر

مهدي اخوان ثالث - ديدار

لحظه ي ديدار نزديك است
باز من، ديوانه ام مستم
باز مي لرزد دلم، دستم
باز گويي در جهان ديگري هستم
هاي!‌نخراشي به غفلت گونه ام را تيغ
آي! نپريشي صفاي زلفكم را دست
آبرويم را نريزي دل
اي نخورده مست
لحظه ي ديدار نزديك است
مهدي اخوان ثالث

فروغ فرخزاد - هديه

من از نهايت شب حرف مي زنم

من از نهايت تاريكي

و از نهايت شب حرف مي زنم

اگر به خانه ي من آمدي براي من اي مهربان چراغ بيار

و يك دريچه كه از آن

به ازدحام كوچه ي خوشبخت بنگرم

فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد - من از تو ميمردم

من از تو ميمردم
اما تو زندگاني من بودي
تو با من مي رفتي
تو در من مي خواندي
وقتي كه خيابانها را
بي هيچ مقصدي مي پيمودم
تو با من مي رفتي
تو در من مي خواندي
تو از ميان نارون ها،‌گنجشكهاي عاشق را
به صبح پنجره دعوت مي كردي
تو دستهايت را مي بخشيدي
تو چشمهايت را مي بخشيدي
تو مهرباني ات را مي بخشيدي
تو زندگاني ات را مي بخشيدي
وقتي كه من گرسنه بودم
تو مثل نور سخي بودي
تو لاله ها مي چيدي
تو گوش مي دادي
اما مرا نمي ديدي
فروغ فرخزاد

احمد شاملو - در اين بن بست

دهانت را مي بويند
مبادا گفته باشي دوستت دارم
دلت را مي پويند
روزگار غريبي است نازنين
و عشق را
كنار تيرك راه بند
تازيانه مي زنند
عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
در اين بن بست كج و پيچ سرما
آتش را
به سوخت بار سرود و شعر
فروزان مي دارند
به انديشيدن،‌خطر مكن
روزگار غريبي است نازنين
آنكه بر در مي كوبد شباهنگام
به كشتن آمده است
نور را در پستوي خانه نهان بايد كرد
آنك، قصابان اند
بر گذرگاه ها مستقر
با كنده و ساتوري خون آلود
روزگار غريبي است نازنين
و تبسم را بر لب ها جراحي مي كنند
و ترانه را بر دهان
شوق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
كباب قناري
بر آتش سوسن و ياس
روزگار غريبي است، نازنين
ابليس پيروزمست
سور عزاي ما را بر سفره نسشته است
خدا را در پستوي خانه نهان بايد كرد
احمد شاملو

فريدون توللي - رها

سينه داده است تهي چون نفسي در ره باد
آرزمند دلي تا كشد از سينه خروش
ليك ديريست كه در سردي و خاموشي مرگ
دلش از كار فرو مانده و خون مانده ز جوش
روز رفته است و يكي پرتو نارنجي گرم
راه گم كرده و تابيده بر آن ابر كبود
مي درخشد شفق از آبي غمگين سپهر
همچو نيلوفر نوخاسته بر ساحل رود
سايه اي گمشده، در جستجوي پيكر خويش
مي رسد خسته و مي ايستد آنجا بدرنگ
مي رود مرده كه در بر كشدش از سر شوق
ليك مي لغزد و مي اوفتد از قله به سنگ
فريدون توللي