فريدون توللي - تذكرة السفها

در انتقاد بر تذكره هاي قديمي و ملال آور بودن برنامه هاي درسي آن زمان...
ديگر از شعراي بزرگ اين قرن ابوالرطيل ! حمل بن تنبل بن الد نگ !  الملقب به احمق الشعراست ! كه تاريخ ولادتش به علت فوت قبلي والده ماجده مغفوره آن مرحوم نامعلوم و در سال وفاتش اختلاف است ... گروهي فوت آنجناب را به سال سبع و عشرين و بضع مئه ( چند صدو بيست و هفت ! ) و فرقه ديگر بضع ( چند ) را تحريفي از تسع (9) دانسته اند .
لاكن اصح اقوال و اصوب روايات ، قول بهروزبن هشام صاحب تذكره الحمقاست ! كه مينويسد : مولانا فوت نگشته بلكه از انظار خلق غايب شده و باشد كه هم اكنون در ميان مردمان باشد و كساش به ديده نيارد و بينه وي اين شعر مولاناست : 
دوش از لعل لبش آب سكندر خوردم   
برو اي خضر كه من زنده جاويدانم  
و هموست كه وجود تاير! و در نتيجه اتوموبيل ! را در عصر مولانا معلوم داشته و عجب اينكه انحصار دولتي تاير را نيز به ثبوت رسانيده است ! استناد وي به اين بيت است:
طاير دولتم از دست چو بيرون افتاد  
دجله شد ديده ام از اشك و به خون افتاد   
شيوا ترين قصيده وي ، قصيده ايست در وصف دم اسب امير ! كه در آن صنعت تجاهل العارف را به كمال رسانيده مطلع آن اينست : 
يارب اين گيسوان يار منست ؟  
يا دم اسب شهريار منست ؟!  
صاحب تذكره الحمقا مينويسد: امير را استماع اين قصيده غرا چنان مقبول افتاد كه در حال ماده خري به آن جناب صله داد و مولانا ارتجالا اين بيت به شكرانه سخاوت فرو خواند :
به خري مفتخرم كرد امير   
مفت ، همسر به خرم كرد امير
امير شعر دوست از شنودن بيت اخير و صنعت تقطيع مفتخربه مفت و خر چنان بي تاب گرديد كه پالاني نيز برخر علاوه كرد و مولانا اين شعر به بديهه ورد زبان ساخت:
اميرا ، مينهم پالان تو بر چشم خون پالا   
كه پالان از تو خوش تر كز دگر شه لو لو لالا
اين كرت جناس زائد ! پالان و پالا كار را به جايي رسانيد كه امير به دست مبارك خويش افساري نيز بر الاغ افزود و فرمود : خذ يا صاحبي و الله ما رايت و شعرا احسن كشعرك ( بگير اي رفيق به  خدا كه شعري به خوبي شعر تو نديدم ! ) 
مولانا را علاوه بر فنون شعر و كتابت در موسيقي نيز دستي پر توان بود و تنبك را به غايت نيكو نواختي .
مرويست كه شبي در بزم امير قلم تراش هندي ! از جيب بر كشيد و پوست ضرب به تمامي بر دريد  ! وبا تنبك بي پوست !!! چنان نواخت كه حضار از گريه به خنده و از خنده به گريه و از سرفه به عطسه افتاندند ... آنگاه شيوه بگردانيد و همگان به خواب گرد ، پس چنان مشتي بر ضرب كوفت كه جملگي از خواب شيرين بپريدند و دشنام آغازيدند !!!!!
مبين به ظاهر آرام و وضع خاموشم  
اگر چه هست خموشي مرا به حضرت دوست 
من آنكسم كه چو آهنگ شاهكار كنم  
صداي كوس بر آرم  زتنبك بي پوست !!!! 
و مولانا را فر زندان بسيار بودي كه همگي بعد از وفات وي گدا شدند !!!!! 
فريدون توللي -التفاصيل-تهران-1348

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید

مطالب مشابه

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت چهارم

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت سوم

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت دوم

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت اول