درد گنگ ... هوشنگ ابتهاج

درد گنگ

نمی دانم چه می خواهم بگویم 
 زبانم در دهان باز بسته ست 
 در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته ست
نمی دانم چه می خواهم بگویم 
غمی در استخوانم می گدازد 
خیال ناشناسی آشنا رنگ 
 گهی می سوزدم گه می نوازد 
 گهی در خاطرم می جوشد این وهم 
 ز رنگ آمیزی غمهای انبوه
که در رگهام جای خون روان است 
 سیه داروی زهرآگین اندوه 
 فغانی گرم وخون آلود و پردرد 
 فرو می پیچیدم در سینه تنگ 
 چو فریاد یکی دیوانه گنگ 
 که می کوبد سر شوریده بر سنگ 
سرشکی تلخ و شور از چشمه دل 
 نهان در سینه می جوشد شب و روز 
 چنان مار گرفتاری که ریزد 
 شرنگ خشمش از نیش جگر سوز 
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج و گمراه 
 چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردی ست خونبار
 که همچون گریه می گیرد گلویم 
غمی ‌آِفته دردی گریه آلود
نمی دانم چه می خواهم بگویم

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید

مطالب مشابه

insert_link

local_library براي تست رنگ رژ لب آن را ...

insert_link

local_library هنگام رژ زدن، رژي را انتخاب کنيد که ...

insert_link

local_library هوشنگ ابتهاج - زنده وار

insert_link

local_library هوشنگ ابتهاج - سرای بی کسی