گریز ... هوشنگ ابتهاج

گریز

از هم گریختیم 
 و آن نازنین پیاله دلخواه را دریغ 
 بر خاک ریختیم 
 جان من و تو تشنه پیوند مهر بود 
دردا که جان تشنه خود را گداختیم 
بس دردنک بود جدایی میان ما 
 از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم 
 دیدار ما که آن همه شوق و امید داشت 
 اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت 
 و آن عشق نازنین که میان من و تو بود 
دردا که چون جوانی ما پایمال گشت 
 با آن همه نیاز که من داشتم به تو 
پرهیز عاشقانه منناگزیر بود 
 من بارها به سوی تو بازآمدم ولی
 هر بار دیر بود 
 اینک من و تو ایم دو تنهای بی نصیب 
 هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سرگذشته در کشکش طوفان روزگار
 گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش