مختصری درباره شعر ایرانی
شعر، پديده اي است که با همه افراد جامعه بشري سر و کار دارد و هر يک از اين افراد، بنا بر سطح فهم خود و انتظاري که از شعر دارد، ميتواند تعريفي براي آن داشته باشد. بنابراين نميتوان به طور مطلق تعريفي ارائه کرد و گفت که شعر همين است و جز اين نيست شعر، عده اي از منتقدان، به اشتباه پنداشته اند آن چه اصالت دارد، تعريف آنهاست و اگر کي اثر با تعريفي که آنان يافته اند همخواني نداشته، به اين نتيجه قطعي رسيده اند که آن اثر، شعر نيست. بايد دانست شعر بودن يا نبودن آثار ادبي، وابسته به ديدگاه ما نيست.
آثار درخشان شعري، وجود خود را ثابت و حضور خويش را بر فرهنگ ما تحميل کرده اند عده لجاجت در مرزبندي، فقط ما را از زيباييهايشان محروم خواهد کرد و بس.
کساني که ميکوشند شعر بودن يا نبودن همه آثار ادبي را با تعريفِ برساخته خود مشخص کنند، به آن شخصيت اساطيري يونان قديم شباهت دارند که مردمان را ميدزديد، روي تخت خوابي که داشت، ميخواباند و ميکوشيد قد آنان را با تخت خواب تنظيم کند; يعني قد بلندها را سر ميبريد و قد کوتاه ها را آن قدر ميکشيد تا به همان اندازه بلند شوند. اينان نيز آثار ادبي را مثله ميکنند تا با تعريف دست ساخته شان برابر شوند لجاجت ولي ما در عين حال، نيازمند شناخت شعر هستيم و اين ايجاب ميکند که بدانيم براي ارزيابيهايمان به سراغ کدام دسته از آثار ادبي برويم و آنها را با چه معياري بسنجيم. پس اگر تعريفي مطلق هم نميتوانيم يافت، بايد حداقل تصوير روشني از شعر در پيش چشم داشته باشيم.
تعريفهايي که آقاي دکتر محمد رضا شفيعي کدکني عنوان کرده است، جامعتر و دقيقتر به نظر مي آيد ولي ايشان در کتاب ادوار شعر فارسي، شعر را چنين تعريف ميکند: "شعر گره خوردگي عاطفه و تخيّل است که در زباني آهنگين شکل گرفته باشد." با اين تعريف، عناصر سازنده شعر، عاطفه، خيال، زبان، آهنگ و شکل هستند و کلام براي شعر بودن، بايد از همه اينها برخوردار باشد. اين تعريف ايشان، ساده و کاربردي است يعني با آن، به راحتي ميتوان عناصر شعر را شناخت و آثار شعري ايشان را محک زد .
درباره شعر طنز
جايگاه طنز در شعر امروز
شهرام پوررستم
با توجه به كثرت و وفور استعمال ذهنيتها و ايجاد ايماژهاي تصنعي و تخيلي و گاه ماليخوليايي هاشور خورده كه دنياي مسخ شده كنوني را مجنونتر جلوه ميدهد؛ شعر امروز گاه بايد زاويه و خاستگاه خود را اندكي تغيير دهد تا ماهيت و ثمره آن از زيراكس گونگي و تكرار بيمارگونه فلهاي نجات يابد تا توان ايستايي در مقابل حركت و حوادث روزمره را داشته باشد.مخاطب امروز بعد از دست و پنجه يازيدن روزمره معاش و رخوت مفرط و جذب سرب، در سنگيني ترافيك و ازدحام، دوستتر داشته كه لم بدهد و از سر فراغ بال خستگي دركند. او در اين لحظه حوصله انديشيدن و حل معماي چند پهلو و ديدن فانتريك تكراري را ندارد. و حتي يكي از فاكتورهاي موفقيت نسبي سريالهاي كم عمق و بازاري همين موضوع ميتواند باشد.
با اين تفاصيل، طنز در شعر امروز ميتواند جايگاه بسيار مناسبي داشته باشد. بخصوص كه حصول چينش واژههاي سخت و گرانيتي در بدنه سفينه شعر بر اصطكاك و فشارها چربش يافته تا به جهان پرتاب و مترصد فرصت شويم. چه، كوچكترين بينظمي، فاجعه و تنزل و سقوط خواهد بود.
طنز ميتواند به نوعي جاي خالي ذهنيات محض را در شعر پر كرده و به شعر طراوت و استحكام خاصي بخشيده و مخاطب خود را سر كيف آورد، و به جهان و دردهاي عادي آن پوزخند زند و محيط شود و جوهر.
در شعر امروز، شعور و انديشه و عينيت و طنز، سازهاي شگفت ايجاد خواهد كرد كه اولاً شاعران ديدگاه جديد بيابند و ثانياً ارتباط شعر با مخاطب را نماد و صميميت بيشتري فراگيرد.
شعر امروز قوام و توان بزرگي جهت رقابت و مانايي با هنرهاي ديجيتال و صنايع و تجارت مخنث را ميطلبد. ما هر روز با مولتي هنرهاي تهاجمي و گزنده سروكار داريم كه مانند ويروس و انگل با كالاهاي تجاري و توريسم و تبليغ و فرهنگ، مرزها را در مينوردند و قلبها را تسخير ميكنند.
در اين راستا شعر بايد جايگاه خود را استحكام بخشد. همان كاري كه دنياي نقاشي در رنسانس عكاسي مجبور به ايجاد و ترويج و نجات خود كرد و باعث غناي بسيار عجيب نقاشي با اساتيد بنام و انقلاب جهاني آن شد.شعر امروز بايد خود را باشرايط وفق بدهد. شاعر امروز نيز ديدگاه جهانشمول سوژهها و واژههاي نهان و بسياري در اختيار دارد كه يافتن آن بسي ساده و آسانتر از قديم مينمايد.
البته، از دلايل بارز شكست نسبي شعر معاصر در عرصه جهاني، همانا نگرش بيشتر شاعر به آينده و گذشتههاست. ما در سطح جامعه عادت كردهايم كه حال را هميشه فداي گذشتههاي موهوم و دريغ و آيندهي افسون و افسوس و افسرده نماييم، بيآنكه بدانيم گذشته و آينده، شاعران و ظرفيتهاي خود را خواهد داشت و ما آب در هاون ميكوبيم.شاعر امروز گاه به نهيليسم و شانه خالي كردن از تعهد، به رخوت و تنپروري وغرور تكيه ميدهد، بيآنكه بداند شعر بايد هويت و راه خود را بپويد و تعهدات جوهري و ذاتي و وجودي خود را هر زمان بتواند ارائه دهد. شعر امروز ميتواند پيش ما در اتوبوس بنشيند و يا در صف بانك و نان دم بگيرد و عرق بريزد و جوك بگويد و زندگياش را ادامه دهد.
شعر امروز نميتواند خود را مقيد به تعاريف و منيتها مختص كند تا زير راديكالها، هاج و واج وانماند. التزام شعر امروز، انديشه و جوهر وجودي و تكثرگرايي و استحكام آن است، نه خدمتگزاري و تسليم و رضامندي قشري خاص.
سوژههاي فراوان فرا راهمان موج ميزنند و ما هنوز به گذشتههاي موهوم ميباليم و ميشكنيم و آينده چون بختك به ذهنمان افتاده بي آنكه قيل و قال اكنون را دريابيم. مثلاً تغييرات بنيادين آب و هوا و اكوسيستم و نابودي محيط زيست كه طبيعت هميشه خاستگاه بكري براي پرواز شعر بوده و شعر امروزه مكلف است هواي آن را داشته باشد. و براي احمقانه نابود كردن جنگلها و مراتع و رودها به مخاطب عجول و بيتفاوت خود تلنگر بزند و او را از خواب غفلت بيدار كند.
ديگر وقت است شعر اندكي چاله و چولههاي محيط اطراف را كنكاش كند و خود را از آوارگي و سرگرداني در ذهنيت عليل به فرزانگي رساند. ما كارهاي واجب زيادي داريم و نميتوان هميشه در بعد فانتزيك ماند.شعر امروز، كيت و حافظه فشردهاي است كه ذات ما را به مدار مولكولها و اجرام گره ميزند تا موجبات تكوين و حادثه و اتفاق شايسته و بايستهاي را فراهم آوريم. شاعر امروز هر ثانيه و زمان در حال تغيير و حركت است. او براي آنكه از روند جامعه جا نماند، بايد پويايي بيشتري به خرج دهد. به روند و فعل خود اكتفا نكرده و مغرور نباشد، كه كفايت هنر موجبات پايان هنرمند است.
طنز هر از گاهي كه به شعر ميآميزد، حال و هواي مطبوع ايجاد ميكند. حتي طنز در اشعار حماسي فردوسي، روند خودمانيتري به ايماژها ميبخشد. و يا مولوي، لبخندي ناگزير بر گوشه چهره گان عبوس و سرسختمان ايجاد ميكند. اما آنچه موجبات شور بختي است، اين است كه ادبيات ما نيز بسان موسيقي ما گاه بسيار غمگين و گرفته است كه البته وارد شدن به اين مبحث، مثنوي هزار من ميطلبد.
همانظور كه عبيد زاكاني حق بسيار مسلمي برادبيات كلاسيك ما دارد، طنز معاصر با ايرج و عشقي و اشرفالدين گيلاني نمود و خاستگاهي خاص يافت كه البته تاريخ به گوشه هاي تاريك آنان امتياز منفي داد و جنبه هنري، بخشي از سرودهها را بسيار نازل و در حد فكاهي و ناسزا دانست.
پس از آن، شاعران بزرگوار فهميدند كه با شعر و قضاوت تاريخ نميتوان از در شوخي درآمد. و طنز آرام به شيوه نيمايي و سپيد وارد عرصه پهناور شعر شد و شاعران طنزپرداز به ارج و قرب خاصي در ميان مخاطبين مختص دست يازيدند.
طنز به مفهوم مطلق كه از آن به عنوان طنز سياه و تلخ نيز ياد ميشود، در شعر معاصر سابقه داشته؛ شاعران چون نيما، شاملو، شاهرودي، فروغ فرخزاد، بيژن جلالي، عمران صلاحي وكيومرث منشيزاده و...
در دهه هفتاد با توجه به چينش مهندسي كلمات و جابجايي واژهها و استفاده از كژتابيها و ضربالمثلها نوعي طنز در زير مجموعه بازيهاي زباني خلق شد. طنز بينالمتني با اصطلاحات كوچه بازاري كه باعث طربناكي و نشاط ايدههاي مكانيكي گرديد.
بعد از دهه هفتاد يكي از مؤلفه هاي قابل توجه شعري، طنز بود كه رگههايي از آن را در كالبد مجموعهها ميتوان يافت. البته در همين مقال نيز ميتوان به ارزشهاي طنز ژورناليستي كه با تاريخ مصرف مناسب و به روز در مجلات بارور ميشد، اشاره كرد.
شاعران گروه توفيق و گلآقا و مجالس شب شعر طنز <در حلقه رندان> و <شكرخند> و... به هرحال طنز چه آشكار و چه نهان، ميتواند جريان و خون و نبوغ تازهاي در كالبد شعر ايجاد كرده تا مخاطب به شوق آيد و خستگي از تن بزدايد. البته، شاعران جدي گاه ميتوانند با چيدمان دقيق و انديشمند و جذاب به رگههايي خودجوش و بسيار مطبوع از طنزي خالص دست يابند كه چون دري گرانمايه در دل شب تلالؤ خواهد داشت. گاهي طنز بيمه بدنه شعر خواهد بود، و مخاطب شعر را به خاطر طنزش به حافظه ميسپارد. هرچند ديگر به حافظه سپردن شعر، يك تعريف قرون وسطايي و نامربوط جلوه ميدهد. و شعر امروز التزامي به طوطي حافظ ندارد.
به هر تقدير، با توجه به بحران روز افزون شعر مخنث، به خدمت درآوردن طنز براي تعالي شعر و شاعر اتفاقي شايسته و ملزوم به نظر ميرسد.
گفتوگویی با عمران صلاحي (شاعر و طنز پرداز)
"در باب شعر طنز"
طنز، زبان تلخ انديشه
الهه خسروی
عمران صلاحي شاعر و طنزپردازي است كه تاكنون آثار بسياري در اين حوزه به چاپ رسانده است. او برخلاف زمينه كارياش، آدم بسيار خجول و كمرويي است كه بهقول خودش خيلي سخت خندهاش ميگيرد ولي در بهكار بردن كلمات در قالب طنز مهارتي فوقالعاده دارد. پشت يكي از نيمكتهاي كلاس دانشكده ادبيات دانشگاه تهران و در حاشيه نخستين همايش شاعران فارسي زبان با او درباره جايگاه طنز در شعر معاصر گفتوگويي كردهايم كه ميخوانيد
آقاي صلاحي! پيش از آنكه بخواهيم درباره شعر طنز معاصر صحبت كنيم شايد بهتر باشد كه مروري كوتاه بر روند شعر طنز معاصر در آثار شاعران بزرگي چون نيما و شاگردانش داشته باشيم. شعر طنز معاصر از كجا آغاز ميشود و چه ويژگيهايي دارد؟
در شعر نو اصولاً همه چيز با نيما آغاز ميشود.اولين كسي كه شعر براي كودكان گفت نيما بود يا بسياري از مباحثي كه امروز جزو ملزومات ادبيات و بخصوص شعر محسوب ميشود همگي با نيما آغاز شده است. در نتيجه اولين كسي كه طنز را وارد شعر نو كرد نيما بود. البته نيما اشعار كلاسيك و سنتي در قالب مثنوي، قطعه، قصيده و... زياد دارد و در همين قالبهاي قديمي شعر طنز گفته است. قطعه معروف حوض ملاحسن يا شعرهايي كه تحت عنوان انگاسي سروده است گواه اين مدعا هستند.
در تمام اين اشعار سايهاي از طنز وجود دارد و بخوبي خود را نشان ميدهد انگاسي دهي در دامنه البرز است كه مردمش بهسادگي معروفند كه نيما در آن شعرها چهرههايي مثل ملانصرالدين يا دخو ساخته است. اما اولين شعري كه مايه طنز دارد و به شيوه نيمايي سروده شده، شعر لاشخورهاست كه در سال 1319 توسط نيما سروده شد و داستان دو لاشخور است كه با هم رابطه برقرار ميكنند ولي در واقع تنها قصدشان از ايجاد اين رابطه اين است كه هر كدام زودتر مرد، ديگري او را بخورد. اصولاً طنز نيما، طنز تلخ و سياهي است. يا مثلاً شعر ديگري بنام "موجهل من" كه من حدس ميزنم نيما آن را در هجو منتقدان خودش سروده باشد و آنها را به خرمگسهاي سمجي تشبيه كرده كه مدام مزاحم ميشوند.
جالب اينجاست كه نيما در اين شعر خود را نيز به گاوي تشبيه كرده كه جانش از دست اين مگسهاي مزاحم به لب رسيده است. شعر "گند نا" نيز شعر ديگري از نيماست كه آن را در سال 1326 سروده و در آن باغي را توصيف ميكند پر از گل و گياه كه در آن گل بدبويي بنام "گند نا" روييده است. البته نيما در تمام اين اشعار طنز، بهطور غيرمستقيم به اهداف خود پرداخته اما از هيچ كس بهطور مستقيم نام نميبرد بهطوري كه حتي امروز هم هر كسي ميتواند هر نامي را كه بخواهد در آن شعرها جايگزين كند بيآنكه از نظر معنايي لطمهاي به شعر وارد شود.
شما فكر ميكنيد پيشينه شعر طنز در ادبيات كلاسيك ايران از موش و گربه عبيد زاكاني گرفته تا هجويههايي كه شاعران ديگر سرودهاند چه تأثيري بر روي شعر طنز معاصر گذاشته است؟
ببينيد، اصولاً نحوه اجرا و كار شاعر امروز متفاوت است. خود شخص نيما طنزهايي را كه در قالبهاي كلاسيك گفته فقط طنز منظوم است و شعر به مفهوم امروزي آن نيست.
اين ويژگي در مورد بسياري از شاعران مشروطه نيز صدق ميكند. اشعار طنز آنها، شعر نيستند بلكه كاركردي در حد يك مقاله دارند. استفاده از شعر و آميختن آن با طنز تنها بدين دليل است كه منظوم شدن كلام باعث تأثير و اشاعه بيشتر آن ميشود در حالي كه آن چيزي كه شعر را شعر ميكند تخيل ناب است. پس در واقع بايد بين شعر طنز و طنز منظوم تفاوت قائل شد. طنز منظوم در كشور ما هميشه با سانسور مواجه بوده و به همين خاطر وارد ادبيات شفاهي ما شده و زبان به زبان چرخيده است و از اين جهت بسيار ارزشمند است. مثلاً ما شاعراني مثل ابوالقاسم حالت يا اشرف گيلاني داريم كه در حوزه طنز منظوم فعاليت بسيار خوبي داشتهاند ولي طنز آنها با طنزي كه مثلاً حافظ در اشعار خود بهكار برده كاملا متفاوت است، چون حافظ در وهله اول شعر سروده است، شعري كه در آن رگههايي از طنز هم ديده ميشود.
اين شعر طنز به معنايي كه شما از آن نام برديد در اشعار كساني چون اخوان يا شاملو چگونه خود را نشان ميدهد؟ فكر ميكنم در ميان آثار شاعران معاصر نمونههاي خوبي از اين شعر طنز داشته باشيم كه شعر "اي مرز پر گهر" فروغ يك نمونه از آن است. اين طنز در شعر شاعران معاصر به خوبي مشخص است، مثلاً اخوان وقتي در قالبهاي كلاسيك شعر گفته به حوزه طنز منظوم وارد شده است. مثلاً آن شعري كه در آن خبر از تولد نوه و پدر بزرگ شدن خودش ميدهد و به طنز ميگويد از اين به بعد من بايد با يك مادر بزرگ - منظور همسرش - زندگي كند، طنز منظوم است. اما شعرهايي مثل "كتيبه"، يا "مرد و مركب" در زمره شعر طنز قرار ميگيرد. "اي مرز پرگهر" فروغ هم همين طور، با ذكر اين نكته كه طنز در شعر اخوان طنز موقعيت است ولي در شعر فروغ طنز كلامي است كه هر دو ارزشمند است.
اما در مورد شاملو بايد بگويم كه من خوشبختانه هم محضر شاملو و هم اخوان را درك كردم. هر دوي آنها روحيه طنز و شوخي داشتند كه بسيار قوي بود. يادم هست هر بار كه شاملو لطيفهاي را تعريف ميكرد حتي سنگ هم به خنده ميافتاد. مسلماً اين روحيه طنازي در شعر شاملو نيز بروز يافته است. اتفاقاً شاملو بعد از نيما اولين شاعري است كه طنز را ادامه داد. شعر "براي خون و ماتيك" در سال 1329 نخستين شعري است كه شاعر در آن لحن طنز را وارد شعر معاصر كرد و اين لحن بعدها در "شعري كه زندگي است" به اوج خود رسيد. يا مثلاً شعر "حماسه" كه اصلاً خود اسم حماسه مفهومي مسخرهآميز دارد! شما به مصراعهاي آخر اين شعر نگاه كنيد: "از بوق يك دوچرخه سوار الاغ پست / شاعر ز جاي جست و.../... مدادش، نوكش شكست!" البته آن زمان عدهاي متوجه اين لحن طنز در اشعار شاملو نشدند و آن را به حساب ضعف او گذاشتند ولي شاملو عمداً آن شكل را انتخاب كرده بود كه بعدها تأثيرش را گذاشت و شاعران بعدي نظير فروغ تحت تأثير آن واقع شدند. به نظر شما جايگاه شعر طنز در وضعيتي كه امروز شعر معاصر بدان دچار شده كجاست؟ همينطور بحران مخاطب؟ بحراني كه شعر در دو دهه اخير باآن مواجه بوده بدون شك دامن طنز در شعر را هم گرفته است.
اگرچه شاعراني كه در دو دهه اخير شعر ميگويند همه پست مدرن هستند و بيشتر به بازيهاي كلامي عقيده دارند - كه طنز يكي از شاخصههاي شعري آنهاست- ولي متاسفانه مرز اين مؤلفه در شعرهاي آنان مشخص نيست، يعني معلوم نيست كه كجا شاعر خواسته از طنز استفاده كند و كجا نه. البته گاهي اوقات جملات آنها وجه طنز به خود ميگيرد ولي اين طنز غيرعمدي است و آدم نميفهمد كه پشت آن منظوري نهفته است يا نه. اصولاً در حال حاضر چون هميشه آشفته و پخش و پلاست، در شعر هم نفوذ پيدا كرده، يعني شما در شعري كه ميخوانيد، نميفهميد از كجا شروع شده و نقطه اوج و فرود آن كجاست؟ قبلاً شعرها يك ورودي و خروجي داشت ولي حالا مثل معماريهاي مدرن كه آدم را مجبور ميكند مثلاً در دستشويي آشپزي كند و در آشپزخانه كار ديگر، نميداند كه سروته اين شعرها كجاست. البته اين هم براي خودش سبكي است و من اصلاً قصد انتقاد ندارم. به هر حال با گذشت زمان تمام اين مسايل حل ميشود و اين مرحله هم مرحلهاي است از شعر نو.
يعني ميخواهيد بگوييد طنز در شعر معاصر با تعريفي كه قبلاً ارائه داديد موجود نيست؟
چرا هست. مثلاً بعضي وقتها لابهلاي شعرهاي شاعران جوان تكههاي نابي از طنز به چشم ميخورد ولي بهطور يكپارچه چنين چيزي كمتر ديده ميشود. مثلاً زرينپور شعر بلندي دارد كه مضمون آن چنين است كه وقتي ميخواستم زنگها را بزنم دستم نميرسيد اما حالا كه دستم ميرسد ديگر هيچ دري نمانده كه اين مضمون در ميان آن شعر بلند گم شده است. يا مهرداد فلاح آنجا كه ميگويد "چقدر ناخن دارد اين صدا" به اين طنز نزديك شده است چون ميخواهد گوشخراش بودن يك صدا را توصيف كند. ولي همانطور كه گفتم اين طنزهاي كلامي بهصورت يكپارچه در شعرها به چشم نميخورد. با اين حال در اين چند دهه اخير، شاعراني بودهاند كه طنز در آثارشان قابل مشاهده است، بهعنوان مثال، حسن حسيني، اكبر اكسير يا شعراي پرسابقه ما مثل كيومرث منشيزاده و بيژن جلالي.
در نهايت شما چشمانداز طنز در شعر معاصر را چگونه ميبينيد؟
من خيلي اميدوارم. چيزي كه طنز را ميسازد تضادها و تناقضهايي است كه در اجتماع وجود دارد. دورهاي كه ما در آن زندگي ميكنيم از نظر اين تضادها در اوج خود قرار دارد و من ميدانم كه بالاخره اين تناقضها از جايي سر بيرون ميآورد و اميدوارم شعر همانجايي باشد كه اين تضادها در آن نمود پيدا ميكند.