سیاوش کسرایی - آرش کمان گیر

برف مي بارد ‎‎؛

برف مي بارد به روي خار و خارا سنگ ؛

آنك ، آنك ، كلبه اي روشن ؛

در كنار شعله ي آتش ؛

قصه مي گويد براي بچه هاي خود عمو نوروز ؛

‹‹گفته بودم زندگي زيباست ؛

‹‹ گفته و ناگفته ، اي بس نكته ها كاين جاست .

‹‹ آسمان باز ؛

‹‹ آفتاب زر ؛

‹‹ باغ هاي گل ؛

‹‹ دشت هاي بي در و پيكر ؛

‹‹ آمدن ، رفتن ، دويدن ؛

‹‹ در غم انسان نشستن ؛

‹‹ پا به پاي شادماني هاي مردم ، پاي كوبيدن ؛

‹‹ كاركردن ، كار كردن ؛

‹‹ آرميدن .

‹‹ آري ، آري، زندگي زيباست ؛

‹‹ زندگي آتشگهي ديرنده پا برجاست ؛

‹‹ گر بيفروزيش، رقص شعله اش در هر كران پيداست ؛ 

‹‹ ورنه خاموش است و خاموشي گناه ماست .

‹‹ زندگاني شعله مي خواهد .›› صدا در داد عمو نوروز :

‹‹ شعله ها را هيمه بايد روشني افروز ؛

‹‹ كودكانم ، داستان ما ز آرش بود .

‹‹ او به جان خدمتگزار باغ آتش بود .

                ×××××

روزگاري بود ؛ 

روزگار تلخ و تاري بود ؛ 

بخت ما چون روي بدخواهان ما تيره ؛

دشمنان بر جان ما چيره .

ترس بود و بال هاي مرگ ؛ 

كس نمي جنبد ، چون بر شاخه ، برگ از برگ ؛

سنگر آزادگان خاموش ؛ 

خيمه گاه دشمنان پر جوش ؛

انجمن ها كرد دشمن ؛ 

رايزن ها گرد هم آورد دشمن ؛ 

تا به تدبيري كه در ناپاك دل دارند ؛ 

هم به دست ما شكست ما بر انديشند .

نازك انديشانشان ، بي شرم ؛ 

-         كه مباداشان دگر ، روز بهي در چشم ؛ 

يافتند آخر فسوني را كه مي جستند ….

چشم ها با وحشتي در چشم خانه هر طرف را جستجو مي كرد .

وين خبر را هر دهاني زير گوشي بازگو مي كرد : 

آخرين فرمان ؛ 

آخرين تحقير ….

مرز را پرواز تيري مي دهد سامان ؛

گر به نزديكي فرود آيد ؛

خانه ها مان تنگ ؛

آرزومان كور …

ور بپرد دور ؛

تا كجا ؟ تاچند ؟

آه !… كو بازوي پولادين و كو سر پنجه ي ايمان ؟

هر دهاني اين خبر را بازگو مي كرد؛

چشم ها ، بي گفتگويي ، هر طرف را جستجو مي كرد .

لشكر ايرانيان در اضطرابي سخت درد آور ؛

دو دو و سه سه به پچ پچ گرد يكديگر ؛

كودكان بر بام ؛ 

دختران بنشسته بر روزن ؛ 

مادران غمگين كنار در ؛

كم كمكدر اوج آمد پچ پچ خفته ؛ 

خلق چون بحري بر آشفته ؛

به جوش آمد ؛ 

خروشان شد ؛ 

به موج افتاد ؛

برش بگرفت و مردي چون صدف ؛

از سينه بيرون داد .

// منم آرش ! //

چنين آغاز كرد آن مرد با دشمن ؛ 

‹‹ منم آرش سپاهي مرد آزاده ؛ 

‹‹ به تنها تير تركش آزمون تلختان را اينك آماده ؛ 

‹‹ كمانداري كمانگيرم ؛

‹‹ شهاب تيز رو تيرم ؛ 

‹‹ مرا تير است آتش پر ؛ 

‹‹مرا باد است فرمانبر ؛ 

‹‹ وليكن چاره ي امروز ، زور و پهلواني نيست .

‹‹ رهايي با تن پولاد و نيروي جواني  نيست .

پس آنگه سر به سوي آسمان بر كرد ؛ 

به آهنگي دگر ، گفتار ديگر كرد : 

‹‹ درود اي واپسين صبح ، اي سحر بدرود ! 

‹‹ كه با آرش ترا اين آخرين ديدار خواهد بود .

‹‹ به صبح راستين سوگند !

‹‹ به پنهان آفتاب مهر بار پاك بين سوگند ! 

‹‹كه آرش جان خود در تيرد خواهد كرد ؛

‹‹ پس آنگه بي درنگي خواهدش افكند ؛ 

درنگ آورد و يك دم شد به لب خاموش ؛‌

نفس در سينه ها بي تاب مي زد جوش ؛ 

زمين خاموش بود و آسمان خاموش ؛

تو گويي اين جهان را بود با گفتار آرش گوش.

به يال كوه ها لغزيد كم كم پنجه ي خورشيد ؛ 

هزاران نيزه ي زرين به چشم آسمان پاشيد ؛ 

نظر افكند آرش سوي شهر آرام ؛ 

كودكان بر بام؛

دختران بنشسته بر رو زن ؛‌

مادران غمگين كنار در ؛ 

مردها در راه ؛

دشمنانش در سكوتي ريشخند آميز ؛

راه واكردند .

كودكان از بام ها او را صدا كردند .

مادران او را دعا كردند ؛‌

پير مردان چشم گرداندند .

آرش اما هم چنان خاموش ؛ 

از شكاف دامن البرز بالا رفت ؛ 

وز پي او ؛

پرده ها ياشك پي در پي فرود آمد .

                 ×××××
شامگاهان ؛

راه جوياني كه مي جستند ، آرش را به قله ها ، پي گير ؛

باز گرديدند ؛

بي نشان از پيكر آرش ؛

باكمان و تركشي بي تير ؛

آري ، آري ، جان خود در تير كرد آرش ؛

كار صدها صد هزاران تيغه ي شمشير كرد آرش ؛‌

تير آرش را سواراني كه مي راندند برجيحون؛

به ديگر نيمروزي از پي آن روز ؛ 

نشسته بر تناور ساق گردو يي فرو ديدند ؛ 

آنجا را از آن پس ؛ 

مرز ايرانشهر و توران باز ناميدند؛

               ×××××

آفتاب و ماه را در گشت ؛ 

سال ها بگذشت .

در تمام پهنه ي البرز ؛

وين سراسر قله ي مغموم و خاموشي كه مي بينيد ؛
وندرون دره هاي برف آلودي كه مي دانيد ؛
رهگذرهايي كه شب در راه مي مانند ؛ 

نام آرش را پياپي در دل كهسار مي خوانند ؛‌

و نياز خويش مي خواهند .

با دهان سنگ هاي كوه ، آرش مي دهد پاسخ ؛
مي كندشان از فراز و از  نشيب جاده ها ، آگاه ؛

مي دهد اميد ؛

 مي نمايد راه .

               ×××××
 
                                                 
 

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید

مطالب مشابه

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت چهارم

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت سوم

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت دوم

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت اول