نگاه آشنا ... هوشنگ ابتهاج

نگاه آشنا

چشمی که چون چشمه آرزو 
 پر آشوب و افسونگر و دل رباست 
به سوی من اید نگاهی ز دور 
نگاهی که با جان من آشناست
تو گویی که بر پشت برق نگاه 
نشانیده امواج شوق و امید 
که باز این دل مرده جانی گرفت 
 سرایمه گردید و در خون تپید 
 نگاهی سبک بال تر از نسیم 
روان بخش و جان پرور و دل فروز
برآرد ز خاکستر عشق من 
شراری که گرم است و روشن هنوز 
 یکی نغمه جو شد هماغوش ناز 
 در آن پرفسون چشم راز آشیان 
تو گویی نهفته ست در آن دو چشم 
 نواهای خاموش سرگشتگان
ز چشمی که نتوانم آن را شناخت 
 به سویم فرستاده اید نگاه 
تو گویی که آن نغمه موسیقی ست 
که خاموش مانده ست از دیرگاه 
از آن دور این یار بیگانه کیست ؟
 که دزدیده در روی من بنگرد 
 چو مهتاب پاییز غمگین و سرد 
 که بر روی زرد چمن بنگرد 
به سوی من اید نگاهی ز دور
ز چشمی که چون چشمه آرزوست 
قدم می نهم پیش اندیشنک 
 خدایا چه می بینم ؟ این چشم اوست

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید

مطالب مشابه

insert_link

local_library براي تست رنگ رژ لب آن را ...

insert_link

local_library هنگام رژ زدن، رژي را انتخاب کنيد که ...

insert_link

local_library هوشنگ ابتهاج - زنده وار

insert_link

local_library هوشنگ ابتهاج - سرای بی کسی