آگاهی و موانع آگاهی برتر

  • آگاهی و موانع آگاهی برتر

     

    آگاهی برتر سطح و کیفیتی از بودش است که بالاتر و برتر از بودش کنونی فرد بوده و در معنائی کاربردی‌تر، لطیف‌تر، پرنورتر، رهاتر و بسط‌یافته‌تر از آگاهی فعلی است. برای شناسائی موانع آگاهی باید اول خودآگاهی را تاحدودی شناسائی کنیم و برای این منظور سؤالی به این مضمون مطرح می‌شود، که آگاهی چیست؟

    چه فرقی با دانش دارد؟ و... کلاً دو نوع سؤال اساسی وجود دارد. یکی از نوع بودشی و نوعی دیگر دانشی است. برای سؤالات دانشی می‌توان جوابی با کلمات و واژه‌ها و منطقی که قابل انتقال باشد، پیدا کرد، اما برای سؤالات بودشی تنها می‌توان جوابی نزدیک به کیفیت جواب سؤال پیدا کرد که به‌راحتی قابل انتقال نبوده و اصلاً جواب واقعی نیست بلکه تنها فلش و راهنمائی است در درون خود فرد که جواب را که یک کیفیت است در درون خود تجربه کند.

    در مکتب TM مثال جالبی در این مورد وجود دارد که مثلاً شما چگونه می‌توانید توت‌فرنگی و یا مزه آن‌را برای کسی‌که توت‌فرنگی را نخورده است توضیح دهید و یا داستان فیل و یا شمع در مثنوی معنوی مولوی که می‌گوید: فیلی از هندوستان در شهری‌که مردمش تا به‌حال فیل ندیده بودند آوردند و آن‌را در یک خانه تاریک گذاشتند و به هر کسی گفتند: بروید و بگوئید آن چیست.


    یکی رفت و خرطوم فیل را لمس کرد و گفت یک مار بزرگ و دیگری گوش‌های فیل را لمس کرد و گفت: بادبزن‌هائی بزرگ و... که اگر یکی از آنها شمعی در دست داشت می‌توانست واقعیت فیل را ببیند و یا گفته معروفی که، دائوئی که به نوشته درآید دائو نیست.

     

    سؤالات مربوط به آگاهی هم از نوع بودشی است و تنها می‌توان با دانش، فلشی برای راهنمائی حقیقت‌جو درست کرد تا او خود آن‌را در درون خود تجربه کند. آگاهی را تعریف‌های مختلفی کرده‌اند که از جمله آنها می‌توان به هوشیاری یا حساس بودن اشاره کرد، نه تفکر و نه دانش صرفاً هوشیاری و زنده بودن، رابطه هر چیزی با مبدأ اصلی آن، کیفیتی از هوشیاری برتر (higherawareness)، تجربه‌ای از بسط و گسترش، ماهیتی از بودن و ...

    ولی در کل آگاهی، نه دانش است و نه احساسی خام بلکه به‌وسیله این ابزار به کیفیتی از هوشیاری و بودش می‌رسیم که به آن مرتبه‌ای خاص از آگاهی می‌گویند. حال می‌رسیم به تعریف آگاهی برتر. آگاهی برتر مفهومی است نسبی، مثلاً ممکن است سطحی از بودش که برای فردی آگاهی برتر نامیده می‌شود سطحی باشد که اکنون فرد دیگری در آن قرار دارد و یا از آن گذشته باشد.

     

    اما در تعریفی کلی می‌توان گفت: آگاهی برتر سطح و کیفیتی از بودش است که بالاتر و برتر از بودش کنونی فرد بوده و در معنائی کاربردی‌تر، لطیف‌تر، پرنورتر، رهاتر و بسط‌یافته‌تر از آگاهی فعلی است. برای آگاهی از بودشی نو موانعی در فرد وجود دارد که قسمتی از آنها خودآگاه و قسمتی دیگر از آنها ناخودآگاه هستند که در عملکرد فرد، خود را نمایش می‌دهند. برای شناخت این موانع و برطرف کردن آنها می‌بایست فرد مشاهده‌گری درگیر با موضوع باشد یعنی در حین اینکه درگیر است قادر باشد موضوع را بدون قضاوت و تجزیه تحلیل نظاره و مشاهده کند.

     

    باید توجه داشته باشید الکترون با توجه به نوری که به آن تابیده می‌شود جای خود را تغییر می‌دهد. ”مشاهده و مشاهده‌گر“. مثلاً در یک مشاجره سه نوع برخورد می‌شود اولی‌که خود را کاملاً درگیر مشاجره می‌کند و از خود غافل می‌شود و درگیر احساسات، عقاید و تجزیه تحلیل‌های قضاوت‌گونه خود می‌شود، نوع دیگر، خود را درگیر موضوع نکرده، سعی می‌کند خود را وارد آن نکند، او در خود فرو می‌رود و از موضوع غافل می‌شود و نوع سومی هم وجود دارد که در آن فرد بالاترین درگیری را با موضوع پیدا می‌کند ولی در عین حال خود و موضوع را مشاهده کرده و درس‌هائی برای بودشی نو از آن می‌گیرد.

     

    اینک به بررسی بعضی از این موانع می‌پردازیم البته موانع بسیار دیگری وجود دارند که شناسائی و برطرف کردن آنها برعهده خود حقیقت‌جو می‌باشد و اینها تنها می‌توانند راهنمائی برای یافتن بقیه آن باشد. حال به بررسی برخی از آنها می‌پردازیم.


    ۱. عدم کنترل بر احساسات و افکار:

    گوئی انسان ماهیت خود را از دست داده و فراموش کرده است که احساسات و افکار ابزاری برای زندگی بهتر چرا که یا احساسات از هم گسیخته راهبری او را در زندگی برعهده دارد و یا افکار محدود و بسته او را محدود می‌کند. انسان حتی نمی‌تواند از بروز احساسات منفی در خود جلوگیری کند و یا با منطقی ناقص، خود را برحق می‌داند تا دیگران را کشتار کند و حق دیگری را پایمال کند.


    پیش چشمت داشتی شیشه کبود
    زان سبب دنیا کبودت می‌نمود


    تمرین الف: زندگی خود را مشاهده کنید و ببینید در کجاها درگیر خوشایندها و ناخوشایندها بوده‌اید از خود بپرسید برای چه؟ چرا؟ آیا این طرز نگرش صدمه‌ای به من در آن رابطه نزده است؟


    تمرین ب: علامتی برای خود مثلاً علامت ضربدر بر دستتان بزنید و هر بار که در حال تجزیه و تحلیل و قضاوت بودید و یا از چیزی خوشتان آمد و یا بدتان آمد، در حالی‌که با موضوع درگیر می‌شوید، خودتان، احساستان و افکارتان را بدون هیچ قضاوت و مقایسه و پیش‌داوری فقط و فقط نظاره کنید.

    سپس آنها را در دفتری یادداشت کنید و فکر کنید ”آیا می‌شد احساس یا فکر دیگری می‌کردم که مرا در برخورد و کیفیت برتر یاری کند؟“ حداقل ۵ مورد از آن افکار را بنویسید و فکر کنید چرا اینگونه برخورد نکردید.

     

    ۲. ترس و مقاومت در برابر تغییر:

    ممکن است این اندیشه را شنیده باشید که ”ترک عادت موجب مرض است“ این یک واقعیت وجودی در بشر و برای ذهن است.

    ذهن که خود توده‌ای از انرژی است وقتی به چیزهائی عادت می‌کند شیارهائی از انرژی در درون خود درست می‌کند که حرکت بر روی این شیارها یا انجام عادت‌ها موجب لذت و تغییر آنها موجب ترس می‌شود. ذهن بشر از زمان کودکی توسط خانواده و جامعه برنامه‌ریزی می‌شود، الگوهائی تکراری، عادت‌ها و یا روش‌هائی به او داده می‌شود.

    این عادت باعث یک‌سری عملکردهای تکراری و الگودار می‌شود که کاملاً خشک و بی‌روح است. یکی از کارکردهای شناخت و آگاهی تغییر این عادات و الگوها و نگرش‌هاست که باعث مقاومت و ترس در فرد می‌شود. راهکار این موضوع پذیرش است که تنها با تغییر نگرش به‌وجود می‌آید.

    تنها یک حقیقت‌جو است که به‌دنبال تغییر خود و یافتن بودشی نو می‌باشد و با شجاعت در راه تغییر نگرش خود گام برمی‌دارد و در برابر هر آگاهی جدیدی نه آن‌را رد می‌کند و نه آ‌ن‌را قبول می‌کند، بلکه به‌عنوان یک محقق بر روی آن فکر می‌کنید و اگر آن‌را مناسب تشخیص داد به آن عمل می‌کند.


    تمرین الف ـ به نحوه راه رفتن خود توجه کنید، حرکت دست‌ها، حرکت پاها و... ببینید که حتی راه رفتن شما هم عادتی بیش نیست و در مرحله بعد سعی کنید جور دیگری راه بروید و توجه کنید که چه احساسی پیدا می‌کنید، آن‌را یادداشت کنید.


    تمرین ب: با دستی‌که عادت ندارید سعی به نوشتن کنید و به واکنش خود دقت کنید.

    تمرین ج: یکی از عادات تغذیه‌ای خود مثلاً نوشیدن چای را قطع کنید ببینید چه حالتی برایتان پیش می‌آید؟ روی آن فکر کنید. آیا وابسته به آن عادت هستید و ... مسلماً کشف اینکه ما تقریباً هیچ کنترلی بر روی خود و زندگی‌مان نداریم تحقیرآمیز خواهد بود.

    در جهان روزمره متعارف، تجربه اهانت و تحقیر ”من“ چیزی است که از آن پرهیز می‌شود، در کار، آموزش و... اما تحقیر و پوچی ضربه‌ای است واقعی که برای پرتاب کردن فرد به آگاهی برتر ضروری است. فرد در عادت‌ها و زندگی روزمره از ارزشیابی واقعی خود ”تنها و تنها خود و نه جامعه و...“ فرار می‌کند، در حالی‌که برای رسیدن به آگاهی برتر این بسیار ضروری است.

    داستان افسانه‌ای آلیس در سرزمین عجایب و آینه را به خاطر می‌آورید که همه چیز سروته و وارونه بود و گل‌ها حرف می‌زدند. آن بیانی سری و باطنی از چیزی است که معنای کار بر روی خود برای رسیدن به آگاهی برتر حضور، می‌بایست شجاعانه کیفیت متفاوت از آن‌چه دیگران انجام می‌دهند را تجربه کرد که آن ممکن است کاملاً متضاد با امور عادی و روزمره باشد، البته بدون دخالت در حریم و صدمه زدن به چیزی.


    ممکن است این اندیشه را شنیده باشید که زندگی یک پندار و خیال است. اگر ما عادت ”وجود خارجی قائل شدن“ برای هر چیزی را راها ساخته و منشأ هر چیزی را در درون خود جستجو کنیم آنگاه می‌توانیم حجابی که در واقع همان حجاب و پرده‌پندار است و برای خود درست کرده‌ایم را بدریم.


    مردان خدا پرده‌پندار دریدند
    یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند


    و حال به بررسی چند فرآیند می‌پردازیم که این پرده‌پندار را برای ما به‌وجود می‌آورد. اگر بر روی آنها دقت کنیم متوجه می‌شویم که نمایانگر شکل خاصی از اتلاف انرژی، توجه‌مان هستند که بر بیرون تمرکز یافته‌اند.

     

    ۱. پندار یا خیال و تخیل (mayaimagination)

    تخیل یکی از استعدادهای بسیار خلاق بشری و نیروی محرکی برای انسان است. در پس هر اختراعی، در ذهن خالق آن ابتدا تخیل آن بوده است، اما روی دیگر تخیل، خیال‌بافی است که مانعی قدرتمند و موذیانه در برابر توانائی ما برای نفوذ به آگاهی برتر می‌باشد. خیال‌بافی بخش عمده‌ای از انرژی توجه ما را هدر می‌دهد. بخش اعظم آنچه را که ما تفکر می‌گوئیم خیال‌پردازی بیش نیست.

    در تخیل فرد اتکاءاش برخود است و قائم به ذات بوده ولی در خیال‌پردازی قالیچه‌ای از آسمان می‌آید و فرد را به آرزوهایش می‌رساند. خیال‌پردازی نوعی فرار و روبرو نشدن با واقعیت است. فرد قدرت و شجاعت برخورد با واقعیت را ندارد پس خود را در خیالاتش غرق می‌کند تا از درد و رنجی‌که می‌کشد فرار کند.

    خیال‌پردازی ما را از زندگی در لحظه باز می‌دارد و کیفیت توجه را پراکنده می‌کند. ما حتی خودمان را از کیفیت خیالی اشباع کرده‌ایم، خیالاتی همچون عشق، روراستی و... اما خیال‌بافی فرد را در خوابی عمیق به اندازهٔ عمر فرو می‌برد و به‌جای اینکه دست به‌عمل بزنیم، نظریه می‌دهیم و دچار تئوری می‌شویم.  
    نظر ها     
    نوشتن نظر     جستجو