فتحعلي اويسي

فتحعلي اويسي خيلي دير متوجه شد كه چه استعدادي در نقش‌هاي طنز دارد، شايد اگر زودتر متوجه مي‌شود خود را در اين قالب جا مي‌داد، او كه تحصيلاتش را در آمريكا گذراند، به جز بازي در مجموعه‌هاي طنز تلويزيوني در چند سال اخير، در فيلم‌هاي زيادي نقش‌هاي به يادماندني ايفا كرد، ناخدا خورشيد، سرب، بانو، مي‌خواهم زنده بمانم و همچنين بازي در مجموعه «سردار جنگل» نقش‌هاي به يادماندني اوست، خيلي‌ها بر اين عقيده‌اند كه اين بازيگر پا به سن گذاشته، هنوز هم لايه هاي ناشناخته اي در بازيگري دارد كه شايد روزي آن ها را هم به منصه ظهور برساند، بازيگري كه ميميك صورتش بي‌نظير است. او هم مي‌تواند با نوع نگاهش و در هم كشيدن ابروان، هر بچه و آدم بزرگي را بترساند و هم مي‌تواند با چهره بشاش و خنده‌هاي متوالي‌اش، شما را به ريسه بيندازد. فتحعلي اويسي بازيگري است كه بايد او را تمجيد و تقدير كرد، بخوانيد كه او چه مي‌گويد:

* قبل از انقلاب من در آمريكا بودم و هشت سال در رشته بازيگري و كارگرداني در دانشگاه ايالتي تگزاس تحصيل مي‌كردم، فعاليت‌هاي من تنها دانشجويي بود و فعاليت‌هاي حرفه‌اي نداشتم، بيشتر فيلم‌هاي كوتاه مي‌ساختيم.
* قبل از انقلاب هيچ فعاليت هنري در ايران نداشتم و از سال 55 به ايران برگشتم.
* تا وقتي تئاتر بازي نكنيد مزه آن را حس نخواهيد كرد، شنيده‌ام و استنباط من اين است كه تئاتر زنده است و بازيگري روي صحنه آن خيلي زيباست، تجربه‌اي نداشته‌ام ولي وقتي سر صحنه فيلم، بازي مي‌كنيم و مردم جمع مي‌شوند در صحنه‌هاي خنده‌دار مي‌خندند و اگر حزن‌آور باشد غمگين مي‌شوند، به اين دليل فكر مي‌كنم تئاتر خيلي مي‌تواند جذاب باشد چون مستقيم با عكس‌العمل تماشاگر و مخاطب برخورد دارد.
* علاقه من بيشتر به بازيگري بود تا كارگرداني، دو سال پياپي در سال‌هاي 47 و 48 در دانشكده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران امتحان دادم و در آزمون شفاهي قبول شدم اما در امتحان كتبي نمره قبولي نگرفتم، آن موقع اسماعيل شنگله و حميد سمندريان امتحان مي‌گرفتند. بعد از قبول نشدنم در سال دوم حضورم در امتحان ورودي، چون به اين رشته علاقه داشتم و قبوليم در امتحان‌هاي شفاهي نشان مي‌داد استعداد دارم به نظرم رسيد بروم خارج از كشور، به سمندريان گفتم اگر شده بروم خارج مي‌روم و در اين رشته تحصيل مي‌كنم، دو سال قبل با آقاي سمندريان يك تله‌تئاتر تلويزيوني كار كردم و دقيقا اتفاقات آن سال‌ها يادش بود.
* بازيگري يعني قالب تهي كردن و رفتن به كالبدي ديگر، دوست دارم كه قالب تهي كنم و به كالبد و قالبي ديگر وارد شوم حالا چه طنز باشد چه جدي، خلاقيت را هم دوست دارم. خلاقيت از صفات بارز الهي است هر چند فقط او خالق واقعي به حساب مي‌آيد اما همين كه در هنر مي‌توانيم اثري خلق كنيم، دوست داشتني و ارضاكننده خواهد بود حالا مي‌خواهد در
نقاشي باشد، شاعري يا بازيگري.


* اگر فردا يك داستان به من بدهند براي كارگرداني كه آن را دوست داشته باشم و با روحيات و ذائقه‌ام سازگار و جور در بيايد براي ساختن آن از جان هم مايه مي‌گذارم همان طور كه اگر يك نقش زيبا و جانانه هم ارائه شود رد نخواهم كرد.
* از بچگي آواز مي‌خواندم و به صوت و صدا گرايش داشتم، به همين دليل در اين آخر عمري در تيتراژهاي پاياني سريال‌ها «قار و قوري» كرديم.
* چندين آهنگ به عنوان يك كاست رديف كرده‌ايم كه هنوز اشكالات آن برطرف نشده و اگر برطرف شود به بازار مي‌آيد، دوست دارم. كار قابل قبول و ارزشمندي باشد نه اين‌كه بيرون دادن يا ندادنش فرقي با هم نكند، دوست ندارم آبكي در بيايد و به فراموشي سپرده شود، يك سال است با عليرضا پسرم كه هماهنگ‌سازي و همخواني در آن را برعهده دارد كار مي‌كنيم، يك كمك‌هايي هم اميد حجت كرده، زمان ارائه‌اش بستگي دارد به پيگري و جدي بودن ما، انشاءا… يك روز مي‌آيد و بايد بيايد.
* برخي فيلمنامه‌ها را كه مي‌خوانم مي‌بينم نقشي كه برايم تعريف شده مال من نيست و بغلي آن به من مي‌خورد، به
طور مثال در فيلم رضا و اصغر وجود دارد كه مي‌خواهند رضا را بدهند به من ولي وقتي فيلمنامه را مطالعه مي‌كنم مي‌بينم اصغر مال من است، اين بيشتر راه دستم است كه خودم نقش را از فيلمنامه انتخاب كنم تا اين‌كه به من تكليف شود.
* به همان اندازه كه مردم عامي كوچه و بازار به ما لطف دارند اگر مسئولان به دادمان برسند مي‌توانيم تمام توان خود را معطوف كار و فعاليت در حيطه كاري‌مان كنيم، به عنوان مثال اگر بچه‌ها مشكل مسكن نداشته باشند كه مشكل عمومي است شايد دغدغه‌هاي خود را كنار بگذارند و اين چند صباح باقي مانده را بيشتر در خدمت مردم باشند و به آنها خدمت كنند اما وقتي يك مشكل اساسي دارند آن مشكل كارشان را هم تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد.
* هزينه‌اويسي شدن برابري مي‌كند با شصت سال استمرار و مصر بودن براي يادگيري و عرضه آن به نسل آينده و نسل‌هاي آينده تمام فراز و نشيب‌ها، بالا و پايين‌ها، داشتن و نداشتن‌ها و خون دلخوردن‌ها در پشت صحنه باعث شده در 62 سالگي تازه مورد قبول تعداد اندكي بيننده قرار بگيرم، اين‌ها چيزي نبوده كه من يك شبه بتوانم آن را فتح كنم، حاصل 61 سال زندگي بوده، حاصل 61 سال مرارت، پشتكار و تلاش شبانه‌روزي كه هزينه كمي به حساب نمي‌آيد، نمي‌شود گفت آسان به دست آمده، من يك شبه ره صد ساله نرفتم بلكه شصت ساله ره يك شبه رفتم.
* يكي از هفته‌نامه‌ها يا روزنامه‌ها نوشته بود «اويسي و تولد در 62 سالگي»، اين‌كه من تازه متولد شده‌ام حرف قشنگي بود اما اگر در سنين بالا توانستم رضايت مخاطب را جلب كنم لطف خدا بوده و اميدوارم بتوانم جوابگوي محبت خداوند باشم، تا آن لحظه كه قادر باشم كار خواهم كرد و بنويس هنوز وقت بازنشستگي نرسيده است، من به شخصه اول راه هستم و فكر مي‌كنم هنوز كاري نكرده‌ام.
* ما هفت، هشت برادر بوديم و مي داني كه در زمان بچگي دوچرخه وسيله خيلي جذابي به حساب مي‌آيد، اگر پدرم مي‌خواست براي همه ما پسرها دوچرخه بخرد بايد هزينه سنگيني پرداخت مي‌كرد اگر هم يك عدد مي‌خريد به طور حتم پشت سر هم دعوا به پا بود كه چه كسي سوار آن شود، من گاهي به پدرم مي‌گفتم پدر برايم دوچرخه نمي‌خري، آن خدا بيامرز وقتي عصباني بود مي‌گفت: «دوچرخه‌ام كجا بود» اما وقتي شاد بود مي‌گفت «دوچرخه‌ام برات مي‌خرم» كه آخرش هم نخريد، در سريال بدون شرح هم وقتي براي اولين بار بيژن بنفشه‌خواه به عنوان عكاس مجله گفت دوربين ديجيتال مي‌خواهم ياد حرف‌هاي پدرم افتادم، در حقيقت اين اصطلاح كه خيلي هم سر زبان‌ها افتاد و هنوز نيز آن را مي‌شنوم يادگاري پدرم هست و از او به ارث بردم.
* بازي كلينت ايستوود در «يك دلار سوراخ شده» خيلي من را تحت تاثير قرار داد و هميشه دلم مي‌خواست يك فيلم وسترن خيلي خوب بازي كنم، اكثر فيلم‌هاي جان‌وين را هم دوست داشتم، دلم مي‌خواست جاي او باشم با همان كلاه و لباس كابوي و حركاتي كه انجام مي‌داد.
* «بدون شرح» را خيلي دوست داشتم، همچنين نقش «مشت علي شاه» در ميرزا كوچك‌خان جنگلي يا نقش «ايل‌چي طغاي» در سربداران، از نقش سرهنگ در فيلم «ناخدا خورشيد» ناصر تقوايي هم خيلي خوشم آمد، اولين نقشي بود كه وقتي خواندم با رضايت كامل رفتم سركار و مي‌دانستم مال من است.

* سال 1361 كمترين دستمزدم را براي كار در سريال سربداران گرفتم آن هم ماهي سه، چهار هزار تومان، براي آن سريال يك سالي سركار بوديم.
* در 21 دي‌ماه 1324 در قم به دنيا آمدم.
* در قم، زاهدان، مشهد، محلات، تبريز، تهران و هفت سال و نيم هم در ايالت تگزاس آمريكا زندگي كردم.
* ديپلم طبيعي در كنار ليسانس بازيگري و كارگرداني كه در شهر آستين مركز ايالت تگزاس گرفتم.
* در رياضيات هميشه ضعيف بودم اما صفر نگرفتم، پايين‌ترين نمره‌هايم شش، هفت و هشت بوده است، هيچ وقت بيغ نبودم يكي دو سوال رياضي را جواب مي‌دادم، درس‌هاي طبيعي‌ام خيلي خوب بود چون پزشكي را خيلي دوست داشتم.
* واليباليست بودم البته حرفه‌اي نه، در حد دبيرستان، پنج شش ماه هم رفتم كشتي آزاد آن موقع كلاس نهم بودم، ديدم قد من براي كشتي بلندتر از حد معمول است و ادامه ندادم، دوخم، يك خم، سالتو و سرزيربغل را خوب ياد گرفته بودم، يك خم را خوب مي‌گرفتم چون دستهام بلند بود اما براي دوخم بايد شيرجه مي‌زدم و پاهاي طرف را مي‌گرفتم، كه حوصله‌اش را نداشتم.
* فوتبال هم بازي كرده‌ام اما چون قدم بلند بود فوتباليست خوبي نشدم و مرتب زمين مي‌خوردم آن موقع‌ها من بك راست بودم چون حوصله دويدن نداشتم، در زمين غروي قم فوتبال بازي مي‌كردم.
* برزيل و فوتبال اين كشور را دوست دارم و از پله خيلي خوشم مي‌آمد آن هم به شدت، راستي به تازگي همايون بهزادي را در سالن بسكتبال امجديه ديدم او هم از بازيكنان مورد علاقه من بود.
* وقتي آقاي زيدان با سر زد به سينه ماتراتزي تمام فرانسه با آن همه تمدن روي سر من خراب شد، احساس كردم كدام تمدن، كدام فرهنگ؟!

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید