نقد و بررسی فیلم سکوت اسکورسیزی
- توضیحات
- دسته: معرفی فیلم
- بازدید: 942
منتقد : جسی کاتالدو
هنرنما
نسخه قدیمی فیلم "سکوت" محصول 1971 به کارگردانی ماساهیرو شینودا ، با اینکه توسط یک فیلمساز ژاپنی ساخته شده ، با این حال تلاش دارد ژاپن را از منظر بیرونی به نمایش بگذارد. سرزمین بادها و سایه ها که در زیر پوششی از مه پنهان شده است.
دو کشیش پرتغالی در مرکزیت ماجرا قرار دارند که در فضایی با حال و هوای "قلب تاریکی" جوزف کونراد ( فیلم اینک آخر الزمان بر اساس این کتاب ساخته شده ) ، در باتلاق رقابت ایدئولوژی ها ، اندیشه ها و اهداف مختلف ، برای رسیدن به رستگاری در حال دست و پا زدنند اما خیلی زود در حسرت تکه ای نان و یک کاسه سوپ داغ ، خسته و سر درگم شده و در ادامه به جای غوطه ور شدن در چشمه ی مذهب ، درگیر مسائل سیاسی می شوند و در این میان با تائوئیسم باستان و اندیشه های بودایی در می آمیزند. تلاش این دو کشیش برای تلطیف فضای این آشفته بازار ، داستان را آغشته به نوعی وحشت نمایشی می کند و هر چه که این ماجرا پیش می رود ، این دو شخصیت استخوانی تر و رنگ پریده تر شده (با استفاده از گریم سنگین) تا جایی که در پایان ، گویی به شمایل خود مسیح در می آیند.
همه ی اینها درباره ی "سکوت" شینودا بود ولی درباره ی "سکوت" مارتین اسکورسیزی ، قضیه تا حدودی فرق می کند. اوایل دهه ی نود میلادی بود که فکر ساخت فیلمی با موضوع مذهب و بحران ایمان ، به طور جدی به ذهن اسکورسیزی خطور کرد و وی تصمیم گرفت در اقتباس از داستان "سکوت" شوساکو اندو ، رویکرد متفاوتی را اتخاذ کند. چشم اندازی که وی در اثرش ارائه می دهد ، هم غربی است و هم کاتولیک که این عامل ، فیلم را از فضای بودایی گرای حاکم بر اثر کلاسیک شینودا و کاتولیسیزم ژاپنی در رمان اندو متمایز می کند. فیلم اسکورسیزی بیشتر روی تجربیات خاص معنوی چند کاتولیک تمرکز دارد.
فیلم با دو کشیش جوان پرتغالی با نام های پدر رودریگز (اندرو گارفیلد) و پدر گارپه (آدام درایور) آغاز می شود که برای یافتن استاد خود ، پدر فریرا (لیام نیسون) به ژاپن فرستاده شده اند. آن هم در دوره ای که این سرزمین ، تحت سلطه ی حکومت شوگون سالاری توکوگاوا است که برای مقابله با کاتولیک به عنوان یک تهدید جدی ، به بستن مرزها ، ممنوع اعلام کردن دین و شکنجه دادن نوکیشان مسیحی متوسل شده است.از همین روست که سفر این دو کشیش را می توان عملیاتی در پشت خطوط دشمن توصیف کرد که در خلال آن ، این دو شخصیت به رسیدگی به اوضاع دشوار مسیحیان و خدمت رساندن به این گروه نیز می پردازند. آنها در تلاشند تا پس از سالها نا امیدی و پرستش پنهانی خداوند ، روح تازه ای بر پیکر مسیحیت در این سرزمین بدمند.
تلاش های صورت گرفته برای تثبیت دین از یک سو و جستجوها و تفتیش های مداوم مامورین حکومتی از طرفی دیگر ، بیش از پیش مسیحیان پنهان ژاپنی را در وضعیتی برزخ گونه قرار می دهد. همین مسائل در کنار موضوعاتی چون شکاف فرهنگی بین غرب و شرق و نابرابری ها ، تم اصلی "سکوت" را تشکیل می دهند. رودریگو و گارپه علاوه بر دست و پنجه نرم کردن با این مشکلات ، باید به جستجوی فریرا بگردند که همچون سرهنگ کورتز (مارلون براندو) در اینک آخر الزمان ، نه تنها به گذشته ی خود پشت کرده و از مسیر دین خارج شده ، بلکه یک نام ژاپنی هم برای خود اختیار کرده است.
اسکورسیزی از گذشته های دور ، همواره در آثارش به نوعی با مذهب و باورهای دینی کلنجار رفته است ولی از زمان ساخت "کوندان" تا به امروز ، این نخستین بار است که وی به طور مستقیم به این موضوع می پردازد. "کوندان" با وجود اینکه سعی در حفظ حرمت ها داشت ولی اثر بدبینانه ای به حساب می آمد که تلاش می کرد ظهور شکل جدیدی از مقدسات و مذهب سازمان یافته را به تصویر بکشد. اما "سکوت" اسکورسیزی ، ادای احترامی است به آن دسته از مبلغان مذهبی که سعی دارند صرف نظر از وضعیت اجتماعی و اقتصادی ، در جامعه بذر رستگاری بکارند. در این میان ، نکته قابل توجه درباره ی "سکوت" شینودا ، تمرکز ویژه ی آن بر روی یسوعیان ، به عنوان راس دوگانگی هویت کلیسای کاتولیک است که از طرفی به دنبال نجات روح انسان ها هستند و از طرفی دیگر ، طالب قدرت های اقتصادی و سیاسی.
اسکورسیزی در "سکوت" نیز همچون "کوندان" از حیوانات در جایگاه های نمادین بهره می برد با این تفاوت که این جانداران این بار در جایگاه انکار قرار می گیرند نه تائید و موجودیت آنها به طور کنایه آمیزی یادآور مفاهیمی چون محبوس شدن و تنگنا است. چشم اندازهای فیلم خالی از تألم و گاهاً وحشی هستند که تماشاگر را به یاد تابلو های نقاشی می اندازند ، از طرفی این اثر در لحظات حساس و صحنه های دردناک خود نیز هیچگاه صراحت بصریش را فراموش نمی کند.
مامورین حکومتی در تلاشند تا اینگونه جلوه دهند که دهقانان تمایلی برای پیوستن به مسیحیت ندارند که در رأس این مامورین، مفتش عقایدی به نام اینوئه ماساشیگه (ایسی اوگاتا) قرار دارد که نقش وی با آن گفتار خاص و اقتدار درونیش به نوعی ما را یاد شخصیت هیروشیتو در فیلم "خورشید" به کارگردانی الکساندر سوکوروف می اندازد.
روایت تدریجی فیلم ، ماجرای اختلافات رودریگو با مفتش و درگیری های مداوم کشیش با مرد ضعیف النفسی به نام کشیجیرو (یوسوکه کوبوزوکا) که شاهد زنده سوزانده شدن خانواده اش بوده است را به خوبی به هم متصل می کند. کشیچیرو در طول فیلم به عنوان یک راهنمای غیر قابل اعتماد و خدمتکاری که روحش را از دست داده ، به نوعی یادآور شخصیت یهودا در داستان مسیح است. رودریگو ، کشیجیرو و مفتش ، هر کدام چهره هایی در دنیای واقعی هستند که فیلم از طریق آنها مفاهیمی چون هویت شخصی و فرهنگی را مورد بررسی قرار می دهد.
اسکورسیزی در "سکوت" هیچ گاه پاسخی قطعی درباره ی موضوعی ارائه نمی دهد و دست به قضاوت یا نتیجه گیری نیز نمی زند. در این اثر حتی شخصیت های خائن داستان نیز برای اقدامات وحشیانه ی ی خود استدلال محکمی دارند و می شود با آنها همذات پنداری کرد. این کارگردان در دهه ی هفتم زندگیش در قالب اثری مستحکم ، تنش را به دریای مجهولات و باورهای مذهبی زده و داستانی چندوجهی را خلق کرده که تماشاگرانش را به تفکر و تأمل جدی دعوت می کند.
همانطور که اسکورسیزی در "آخرین وسوسه ی مسیح" قصد رها کردن بشریت از پیکرنگاری های قدیمی کاتولیسیزم را دارد ، "کوندان" و در نهایت "سکوت" را نیز باید ادامه ی این روند و ضلع های دوم و سوم یک مثلث پنداشت و به آنها به چشم یک مجموعه ی مرتبط با هم نگریست که در خلال آن ، کارگردان با اتکا به اعتقاد نه لزوماً کامل ولی پایدار خود با ادغام تحقیقات مذهبی با نگرانی های اخلاقی و سکولار به ارائه ی تصویری مترقی از مذهب می پردازد. گذشته از همه ی اینها ، "سکوت" به عنوان اثری مستقل ، تمامی افراد حتی کسانی که خارج از چارچوب های مذهبی زندگی خود را اداره می کنند را دعوت می کند که در این جهانی که اخلاقیات ، بیش از پیش رو به فراموشی است ، برای حفظ آن بخش از اعتقادات باقی مانده شان مبارزه کنند.
نوشته شده توسط پیتر بردشاو (گاردین)
آکادمی هنر
سکوت خدا و ضعف انسان موضوع اصلی فیلم حماسی جدید مارتین اسکورسیزی است. تمی که اسکورسیزی پیشتر در فیلم «آخرین وسوسهی مسیح» محصول سال 1988 نیز ردیابیاش کرده بود. فیلمی که به نظر میرسد اسکورسیزی را دوباره بی واسطه به سمت جستجوی مفاهیمی از قبیل ایمان، سرنوشت و مذهب کشانده است. مفاهیمی که بدون شک اسکورسیزی به بازشناسی و غور در آنها بسیار علاقمند است.
در هر صورت فیلم جدید اسکورسیزی؛ سکوت فیلمی در باب شهادت مسیحی است و مانند همهی فیلمهایی از این قبیل، از مصائب ژاندارک کارل تئودرو درایر تا مردی برای تمام فصول فرد زینهمان، میبایستی به یک ضدحساسیت الحادی بپردازد که میداند دورهی تفتیش عقاید در مسیحیت خودش هیچ مشکلی در کشتن ملحدان نمیدید و از این رو شهدای خودشان هرگز نمیتوانند که لایق همدردی انساندوستانه قرار بگیرند. به واقع در این فیلم یک بحث شدید در مخالفت با مسیحیت و بودیسم در اروپا و آسیا و همچنین شکاکیت در باب مسئلهی ایمان به خدا مواجه هستیم. فیلمی که دارد از سکوت خدا میگوید. شما در سینمای معاصر چند فیلم سراغ دارید که موضوع اصلیاش طرح چنین سوالی باشد؟
البته سکوت فیلمی بی عیب و نقص نیست. به نظر میرسد که این ایرادات در مورد انتخاب بازیگران فیلم بیشتر به چشم میآید. بالشخصه گمان میکنم که جای دو بازیگر اصلی فیلم؛ اندرو گارفیلد و آدام درایور میتوانست که با یکدیگر تعویض شود. یعنی درایور در نقش گارفیلد بازی کند و گارفیلد برعکس. به واقع کاراکتری که گارفیلد در فیلم بازی میکند پیچیدهتر از مختصات بازیگری او است. در فیلم لحظاتی است که کشیشان جوان احساس میکنند که شمهای از نگرشهای خاص شخصِ عیسی مسیح در آنها حلول کرده است. اینجاها است که تفاوت بازیگری آنها به چشم میآید. هر چند من در نهایت گمان می کنم که برندهی رقابت نفسگیر در نهایت آدام درایور بوده است.
در هر صورت داستان فیلم اقتباسی است از رمانی به همین عنوان از مولف کاتولیک ژاپنی، شوساکو ایندو که اولین بار در سال 1966 منتشر شد. لازم به یادآوری است که تاکنون صنعت سینما دوبار به سراغ اقتباس از این رمان رفته است. یک بار توسط ماساهیرو شینودا در سال 1971 و دیگری توسط خوآاُ ماریو گریلو در 1994. که این دومی عنوان فرعی «چشمان آسیا» را بر روی فیلماش گذاشته بود.
در قرن هفدهم کلیسای جامع لیسبون دو تن از کشیشان جوانش را مهیای سفر به کشور ژاپن میکند. این دو کشیش جوان عبارت هستن از رودریگوئز (اندرو گارفیلد) و گارپ (آدام درایور). ماموریت آنها این است که برای یافتن کشیش فریرا (لیام نیسن) به ژاپن بروند. پدر فریرا کشیشی است که سالها پیش برای تبلیغ دین مسیحیت و جلوگیری از کشتار آنها توسط کفار به کشور ژاپن سفر کرده است. هر چند اکنون خبر رسیده است که او در ژاپن به کسوت آیین بودایی درآمده، زنی بودایی گرفته و از او بچه دار شده است. کلیسای جامع لیسبون اکنون برای سردرآوردن از بلایی که بر سر فریرا آمده است میخواهد که این دو کشیش جوان را به ژاپن بفرستد. تا آنها بتوانند حقیقت امر را دریابند.
خیلی واضح است اسکورسیزی رمانِ سکوتِ ایندو را همانند رمان «دل تاریکی» جوزف کُنراد فهمیده است. در رمان کُنراد به نظر میرسد نویسنده انسان را به چالش کشیده و این موضوع را بیان کردهاست که انسان بین خیر و شر حق انتخاب دارد. او میتواند با هیولای دربند درونی و بیرونی خود متحد شود و جامعهٔ انسانی را به تباهی بکشاند: «در آنجا آدم به چیزی نگاه میکرد که هیولاوار بود...» یا حتی میتواند بهخاطر دیگران از جان خویش بگذرد. آثار جوزف کنراد نشاندهندهٔ آگاهی عمیق و معنوی همراه با تکنیکهای ماهرانه داستاننویسی هستند و دربرگیرندهٔ ابعاد مختلف جامعه انسانیاند.
او همچون دانته که کمدی الهی را در قرون سیاه وسطی سروده رمان دل تاریکی را در اواخر قرن ۱۹ میلادی نوشت که دولتهای استعمارگر یا شرکتهایی نظیر شرکت جهانی آفریقا به بهانههایی چون ترویج تمدن، انتقال مدنیت و تزکیهٔ روح بومیان تحت عنوان زایر شروع به تاراج ثروت بومیان بهویژه در کنگو کردند. کتاب ایندو نیز به واقع چنین داستانی دارد. این کتاب نیز در واقع سفرنامهای واقعی هم به اعماق ضمیر انسان و هم به مناطق جقرافیایی ژاپن است که در آن انسانها به گونهای ترحمآمیز یا بردهٔ جهالت خویش هستند یا بردهٔ حرص و طمع.
ژاپنی که دارای منابع ارزان نیروی کار است متعلق به بومیانی بود که ویژگی اصلی فرهنگ آنها سادهانگاری و کجفهمی در زیباییشناسی است، آنچنانکه در آن دوره مهرهها و پارچههای رنگین را در مقابل جان حیوانات و مهمتر از همه آزادی خود و دیگران مبادله میکردند. در این رمان برخی واژهها مانند دریا جایگاه ویژهای دارند. دریا دارای ویژگیهایی چون داشتن مبدأ، جاری بودن، رسیدن به مقصدی معین، حاصلخیزی اطرافش و گاه پیشبینیناپذیریاش است که همچنین نشانهای از چگونگی روح آدمی و دنیاست. دنیا گاه به روح به ما لبخند میزند و گاه دلمان را به درد میآورد. دریا زمانی همچون انسان آرامی است که از درون، روحش بیقرار است و آمادهٔ طغیان. دریا گاهی سیلی ویرانگر میشود، همچون روح انسان دربند دیوهای طمع و قدرت.
نکتهٔ اصلی اینجاست که پیجوخم رودخانه تابع طبیعت است، اما انسانهای داستان ایندو و البته کنراد بهدنبال داشتن روح کشف ناشناختهها از کودکی و خسته از ابتذالات روزمره و رسیدن به معرفت درونی، مسیر پرپیچوخم راه خود را برمیگزیند و با دانایی به ضمیر روشن میرسد. فیلم اسکورسیزی نیز در نهایت شبیه به چیزهایی است که در مورد رمان ایندو و البته رمان کُنراد نوشتم. دو کشیش او نیز در نهایت هدفی جز واکاوی ضمیر پنهان خود ندارند.
به واقع به نظر میرسد که در نهایت تلاش برای یافتن فریرا و اطمینان از تغییر دین او بهانهای است برای غوطه ور شدن در روح و روان خودشان. بحث بر سر این است که در نهایت دین و مذهب چه کمکی میتواند به حال زار این مردمان مفلوک بکند؟ این پرسشی است که فریرا نیز قبلاً بدان اندیشیده است! هر چند نتوانسته بدان پاسخی دهد. این همان چیزی است که اکنون در ذهن نسل جدیدی از مبلغان دینی بروز یافته است. مسیحیت یا بودیسم؟ اساساً چه فرقی با یکدیگر دارند؟ اگر مسئله بر سر آرام گرفتن روحی و فراموش کردن مصائب زندگانی است، این دو در نهایت یک ارمغان برای نسل بشر دارند.
یکی به تناسخ معتقد است و دیگری به زندگی جاودان. چیزی که اسکورسیزی تلاش کرده در فیلمش نشان دهد یک چیز است: اینکه در نهایت مسئله بر سر انتخاب بین این دو نیست بلکه سر انتخاب...
نظرات (0)