در كنار زنده رود

دركوههاي مغرب

خورشيد تفته بود

باريده بود باراني

ابري كه رفته بود

 

هنگامه جنون بود

از انعكاس شعله خورشيد در غروب

زاينده رود غرق به خون بود

 

در بيشه هاي آن طرف رود

نجواي با د و بيد

وز لابلاي برگ چناران دير سال

جز نيزه هاي نور نمي تابد

 

و سوت كارخانه

يعني كه  وقت كار شبانه

آغازمي شود

آنجا كه رنج هست

ولي دسترنج نيست

 

اينجا من اين نشسته سر به گردان

اين رود

اين يهودي سرگردان

با من چه قصه ها

پر غصه قصه ها

از كوه،

دشت

قريه

تا شهر باستاني

وز مردم نجيب سپاهاني

گويد

چه دستهاي غرقه به خوني را

اين رود شسته است

 

من با دل شكسته

آئينه به گرد نشسته

 هنوز هم

گستردگي بستراين رود خسته را

تا دور دست بيشه آن سوي رود

 مي بينم

 

خواهد زدود،

رود،

آيا غبار از دل غمگينم

 

رود

آئينه تمام نمايي ز زندگي ست

وقتي كه آب تا دل مرداب مي رود

يعني به گاو خوني

ديگر براي هميشه

 

در خواب ميرود

 

از شاهراه پل

از كارخانه كارگران

 مي آيند

با چرخهايشان همه دلمرده وپكر

چونان كه فوج فوج كبوتر

با لهجه هاي شيرين

شيرين تر از شكر

با طعنه هاي تلخ

با طعن جانشكر

 

با حرفهايشان كه

« چه رنجي بود

با طعنه هايشان كه

« چه گنجي داشت؟

***

خورشيد خفته است و

شب آغاز مي شود

دكان مي فروشي پل

باز ميشود

                                                      « آذر 1342 »

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید

مطالب مشابه

insert_link

local_library آموزش یوگا - واقعیتی عمیق در عملكرد هیپن

insert_link

local_library آموزش یوگا - واقعیتی عمیق در عملكرد هیپن

insert_link

local_library آموزش یوگا - مبحثی در شناخت تمرکز و تربی

insert_link

local_library آموزش مطالعه - علاقه مهم ترین شرط در تمر