گيرم كه آب رفته به جوي آيد با آبروي رفته، چه بايد كرد؟

سيماب صبحگاهي

از بلند ترين كوهها

فرو مي ريخت

***

« برخيز و خواب را ...

« برخيز و باز روشني آفتاب را ...

وقتي كه بامدادان

مهر سپهر، جلوه گري را،

آغاز مي كند؛

وقتي كه مهر، پلك گرانبار خواب را،

با ناز و با كرشمه ز هم باز مي كند

آنگه ستاره سحري،

- در سپيده دم -

خاموش مي شود

***

آري

من آن ستاره ام، كه فراموش گشته ام

و بي طلوع گرم تو در زندگانيم

خاموش گشته ام