کسی ز روی چنان منع چون کند ما را

کسی ز روی چنان منع چون کند ما را

خدا برای چه داده است چشم بینا را

نشان ز عالم آوارگی نبود هنوز

که ساخت عشق تو آواره‌ی جهان ما را

درون پرده ازین بیشتر مباش ای گل

که نیست برگ و نوا بلبلا، شیدا را

هزار سلسله مو در پیت به خاک افتد

چو برقفا فکنی موی عنبر آسا را

برای جلوه چو نخل تو را دهد حرکت

جسد به رعشه درآرد هزار رعنا را

به آن تکلم شیرین گهی که جان بخشی

به دم زدن نگذارد کسی مسیحا را

به جز وفای تو درد مرا دوائی نیست

خدا دوا کند این درد بی‌دوا ما را

ز غمزه دان گنه چشم بی‌گنه کش خویش

که تیغ می‌دهد این ترک بی‌محابا را

بهر زه لب مگشا پیش کس که نگشائی

زبان محتشم هرزه گوی رسوا را

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید

مطالب مشابه

insert_link

local_library هاله ی خود را پالایش کنید

insert_link

local_library خود را باور کنید!

insert_link

local_library انرژی چیست و چرا بر روی مراکز انرژی ما(چ

insert_link

local_library براي تست رنگ رژ لب آن را ...