سرود قرن



مخوان آواز،اي دختر!

صداي نغمه ي مستانه ات را در گلو بشكن

پسر،آواز عشق انگيز را بس كن

سرود لحظه هاي كاميابي را به دور افكن

 

***

 

تو اي دختر كه شور نغمه از لبهات لبريز است

براي نغمه هايت فكر ديگر كن

تواي مرد جوان كز كام ها در سينه ات بانگي طر بخير است

سرود قرن را سر كن

 

***

 

بخوان آواز،اما همراه بانگ دلاويزت

بگوش مارسان شبناله هاي بينوايان را

صداي دردمندان بلاكش را

نواي مبتلايان را

 

***

 

مخوان آواز عشق انگيز اي دختر

اگر آواز ميخواني-

بخوان آواز دردانگيز آن مرد نگونبختي-

كه شب بادست خالي مي كند آهنگ كاشانه

و با شرمي غم آلوده-

بجاي نان بپاي كودكانش اشك ميريزد

و غمگين كودكان او-

بگردش در تضرع چون كبوترهاي بي دانه

 

***

 

تواي دختر! براي نغمه ي خود فكر ديگر كن

سرود قرن راسركن

سرود مادرن تنها كه دور از روي فرزند است

سرود مرد بي آرام زنداني-

گه با اميد ديدار زن و فرزند،در بند است

 

***

 

سرود سرنوشت كودك بي مادري تنها

كه شب با ديدگان اشكپالا ميرود در خواب

سرود بينوا طفلي

كه باشد خنده اش بي رنگ

دل بي مادرش بيتاب

 

***    

 

اگر آواز ميخواني -

بخوان ‌آواز درد آلوده ي پيران غمگين را -

كه در پيري تهي دستند -

نفسهاشان توانا نيست -

غروب زندگي در چشمشان پيداست

گه و بيگاه بغضي در گلو دارند -

كوير زندگي در زير پا و كوله بار غصه ها بر دوش

و مرگ خويش را هر لحظه صد بار آروز دارند

 

***

 

اگر آواز ميخواني -

سرود دختري بي عشق را برخوان

كه در جانش گل عشقي شكوفا نيست

دلي دارد ولي در چشم اين و آن دلارا نيست

نگاه گرم و دلبندي كه جانش را بر افروزد -

بزير آسمانها نيست

 

***

 

پسر، آواز را بس كن

اگر اواز ميخواني -

بخوان آواز آن بيمار بيكس را -

كه چشم بيفروغ خويش را با انتظاري تلخ

براه دوستي ناديده ميدوزد

و از تكضربه هاي پاي هر عابر -

باميد عيادتها -

لبان نيمرنگش ميشود خندان

بشوق آنكه با ديدار، شمعي در دل تنگش بر افروزد

ولي جنبنده اي از حال آن بيمار آگه نيست

بغربت تلخ ميميرد

و مرغ جان او از تنگناي شهر تنهائي -

بسوي كبريا پرواز ميگيرد

 

***

 

اگر آواز ميخواني

بخوان آواز غمگين يتيمان را

كه همچون طوطي بي نغمه خاموشند

و بر سر هايشان چتر محبت سايه افكن نيست

بدلها راهشان بسته است

 

***

 

اگر آواز ميخواني -

بخوان آواز ان مادر كه از قهر تهيدستي

يگانه كودكش را بر سر راهي، رها كرده است

و با چشمان اشك آلود

سر، سوي خدا كرده است

و با جاني كه بيتا بست -

براي عزت و اقبال فرزندش دعا كرده است

و باغمهاي رنگارنگ -

سوي خانه ميپويد

بهر گامي نگاهي سوي طفلش ميكند غمناك

و زير لب هميگويد:

خدايا، مادري غمگين و تنها، كودكش تنهاست

دلم را بر غمي سنگين شكيبا كن

ومين و آسمانت را بگو با كودكي تنها مدارا كن

 

***

 

تو اي دختر،‌سرود قرن را سر كن:

سرود تلخ آن قومي -

كه شهر و خانه شان در زير پاي تانگ ميلرزد

و در مرگ جوانهاشان ز خشم و غصه لبريزند

و فرزند انشان چون برگهاي زرد پائيزي

ز رگبار مسلسلهاي دشمن، بيگنه بر خاك ميريزند

 

***

 

سرود مادري ترسان

كه شب هنگام از فرياد بمبي ميشود بيخواب

سرود كشته اي در عرصه ي پيكار

كه ميپوشد كفن بر پيكر او نيمه شب مهتاب

 

***

 

تو اي دخهر كه شور نغمه از لبهات لبريز ست

براي نغمه هايت فكر ديگر كن

تو اي مرد جوان كز كام ها در سينه ات بانگي طر بخيز است

سرود قرن را سر كن

*****