ميرداماد

مير داماد ، شنيدستم من،

كه چو بگزيد بن خاك وطن

بر سرش آمد واز وي پرسيد

ملك قبر كه : (( من رب، من ؟ ))

***

مير بگشاد دو چشم بينا

آمد از روي فضيلت به سخن:

اسطقسي ست - بدو داد جوب -

اسطقسات دگر زو متقن .

***

حيرت افزودش از اين حرف ملك

برد اين واقعه پيش ذوالمن

كه : زبان دگر اين بنده ي تو

مي دهد پاسخ ما در مدفن

***

آفريننده بخنديد و بگفت :

(( تو به اين بنده ي من حرف نزن .

او در آن عالم هم، زنده كه بود،

حرفها زد كه نفهميدم من ! ))

(( لاهيجان ، 16 ارديبهشت 1359))

***