حرفی از نام تو ... قیصر امین پور

حرفی از نام تو

ناگهان دیدم سرم آتش گرفت 
سوختم ، خاکسترم آتش گرفت 
چشم واکردم ، سکوتم آب شد 
چشم بستم ، بسترم آتش گرفت 
در زدم ، کس این قفس را وا نکرد 
پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت 
از سرم خواب زمستانی پرید 
آب در چشم ترم آتش گرفت 
حرفی از نام تو آمد بر زبان
دستهایم ، دفترم آتش گرفت