شل سيلوراستاين - بانوي مشعل به دست

بانوی مشعل به دست

 کنار خلیج ایستاد ، در سپیده دمی غمگین

ونظاره کرد سرزمین آشفته  را .

به آن سوی خلیج نگریست

به جنوب ، جایی که خیابان ها به سرخی می زد

به فرزندانش که رنج میبرند و

 جان بر کف دست می نهادند

.روی برگرداند ، بانو

آنگاه به مشرق نگریست ،

آنجا که سربازان رژه می رفتند

تلخی و نفرت را

در چشمان آنها که مصمم بودند و

نمی توانستند منتظر بمانند ، دید .

سیمای سیاهان را دید ، بانو

اندوهشان را حس کرد ،

ناله و زاری شان را شنید

ودرد را دید ، در یک میلیون چشم .

روی بر گرداند .

آن گاه عهدی را

 که بیش از صد سال پیش بسته بود

و از یاد برده بود ،  به یاد آورد.

ناله ها و زاری ها و فریاد های آزادی

طنین می اندازد ، در گوش هایش .

بانوی مشعل به دست

به رؤ یایی می اندیشید که از دست رفته بود

به آسمان چشم دوخت وانگاه ،

 شرمسار ،

 سرش را

خم کرد و اشک از چشمانش جاری شد .

 

THE LADY WITH THE TORCH

The lady with the torch in her hand

Stood in the bay on a cold grey dawn

Stood in the bay and looked out upon her troubled land.

The lady looked over the bay,

Looked to the south where the streets ran red

Looked to her children who suffered and bled,

And the lady looked away. 

Then she looked to the east where men were marching,

And saw the bitterness and hate

In the eyes of those who wouldn't change

And those, who couldn't wait.

The lady saw faces of black,

Felt the anguish and heard the cries

For over a hundred years

And the cries and shouts of freedom now

Come ringin', ringin' in her ears.

The lady with the torch in her hand

 Looked to a dream that had almost died

Looked to the heavens then

bowed her head
 
In shame and cried.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید

مطالب مشابه

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت چهارم

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت سوم

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت دوم

insert_link

local_library آموزش فال قهوه - قسمت اول