باقرخان

 باقر خان سالار ملّي قبل از مشروطيت بنّا بود. پس از مشروطيت مجاهد شد. رياست مجاهدين محله خيابان (خيابان يکي از محلات قديمي تبريز است مشتمل بر بخش هاي واقع در جنوب رودخانه آجي در شرق شهر که تا جنوب شرقي نيز ميرسيد)، تبريز به دست او افتاد.


 پس از به توپ بستن مجلس، به دستور انجمن ايالتي مانند ستارخان دست به اسلحه برد و با قشون دولتي که تبريز را در محاصره داشت جنگ کرد. امّا پس از اوّلين شکست که از قشون دولتي خورد، سست شده در صدد تسليم برآمد. 


تا کار ستّارخان که در اميرخيز، محله ديگر تبريز با دولتيان جنگ مي کرد قوت گرفت، وي نيز سستي را از خود دور ساخته بار ديگر به جنگ با قشون دولتي پرداخت. در اثر همکاري او با ستّارخان کار مشروطه طلبان پيشرفت کرد و تبريز از فشار محاصره راحت شد. انجمن ايالتي تبريز باقرخان را به لقب سالار ملي ملقب ساخت، و از او تقدير کرد و آوازه اشتهارش در سراسر ايران پيچيد. 

چنانکه در تواريخ مشروطيت نوشته اند، در اثر مجاهدت ستّارخان و باقرخان مشروطيّت نجات يافت. اما خود تبريز ديري نگذشت که به دست قشون روس افتاد. سالار ملي و سردار ملي در تبريز نماندند و به تهران حرکت کردند. يک استقبال شاهانه از اين دو مجاهد شجاع از طرف دولت مشروطه به عمل آمد. 

باقرخان در تهران منزوي ميزيست تا قضيه مهاجرت پيش آمد. او ديگر در تهران درنگ نکرد و دنبال مهاجرين رفت. شبي در نزديکي قصر شيرين عده اي از اکراد بر سر او و رفقايش ريختند و سرشان را بريدند. 

 (مرگ باقرخان به همراه هجده نفر از ياران و همراهانش در محرم 1335 قمري / آبان 1295 خورشيدي به دست يکي از اشرار معروف اکراد قصرشيرين به نام محمد امين طالباني به قصد تصاحب اسب و وسائل مهمانان خود، صورت گرفت.) 

باقرخان بر خلاف ستّارخان که شيخي بود، از متشرعه بود. از علماي مخالف مشروطيت که متشرعه بودند جانبداري مي کرد و به آنها احترام مي گذاشت. با ستارخان رقابت داشت و مي گفت: مرد آن نيست که در اميرخيز جنگ کند. مرد منم که در ساري داغ با قشون دولتي جنگ کرده ام. (علي رغم اين سخن اين دو بزرگوار دو بازوي قوي و شکست ناپذير انقلاب مشروطيت بودند) 


در هر حال سالار ملّي مردي جسور و ساده بود. حق بزرگي به گردن مشروطيت ايران دارد. او و ستارخان براي مشروطيت با قواي دولتي به جنگ برخواستند و موفق شدند. پس از آنکه مشروطيت بار ديگر مستقر گرديد اين دو نفر به عنوان قهرمان مشروطيت معرفي شدند؛ چه، مشروطيت براي خود قهرمان لازم داشت. 


 

اين دو نفر از توده برخاسته بودند، در سخت ترين ايام با اتکاء به توده تبريز با شاه مستبد مبارزه کرده بودند؛ يک حرکت و نهضت ملي را رهبري کرده بودند، مسلمان بودند و به مشروطيت ايمان داشتند. اين بود که به آساني قهرمان ملت شناخته شدند. 

دمکراتهاي آذربايجان که نهضت خود را در دنباله نهضت مشروطيت و مکمل آن و خود را وارث سنن مجاهدين آن دوره مي دانستند، مجسمه باقر خان را در ميدان شهرداري تبريز تصب کردند. 

 در 24 آذر ماه 1325 پس از سقوط پيشه وري مردم در تحت تأثير احساسات آن مجسمه را که اثر دمکراتها بود برانداختند. از اين عمل معلوم مي شود که نهضت پيشه وري چقدر به ضرر مشروطيت و آزادي و اين قبيل معاني بوده است. 

داماد باقر خان سرتيپ هاشمي است که فرمانده قواي دولتي مأمور آذربايجان بود که در طي جنگي مختصر قواي دمکراتها را در قافلانکوه مغلوب کرد و در ميدان جنگ به درجه سرتيپي نايل آمد. 

خواجه عبداله انصاري

ابو اسماعيل عبدالله پسر ابومنصور محمد انصاري هروي غروب روز جمعه دوم شعبان 396 هـ.ق در كهندز هرات از مادري كه اهل بلخ بود تولد يافت. خانواده‏اش نسب به ابوايوب خالد بن يزيد انصاري (وفات: 5 هـ.ق) صحابي معروف مي‏رسانيد. اين ابوايوب همان كسي است كه رسو ل اكرم (ص) هنگام هجرت از مكه به مدينه در خانه‏آش فرود آمد و به همين مناسبت ميزبان خوشبخت را صاحب رحل خواندند.


عبدالله كه فرزند محبوب خانواده بود، از همان سالهاي كودكي از استادان فن، علم حديث و تفسير آموخت. از جمله استادانش يحيي بن عمار شيباني را نام برده‏اند كه از شيراز به هرات آمده و به تعليم و تدريس مشغول بود و سعي داشت

كه سنت عرفا را با شريعت تطبيق دهد و اين راه و روش در مشرب شاگردش نيز اثري پايدار به جا گذاشت. بنا بر مشهور در همان سنين، به يمن حافظه قوي جلب نظر كرد و در كسب مقدمات و حفظ قرآن و اشعار عربي امتيازي يافت.

هر چند استادانش شافعي مذهب بودند ديري نگذشت كه مذهب حنبلي اختيار كرد. به سال 417 هـ.ق در 21 سالگي براي تكميل تحصيلات به نيشابور رفت. سپس به طوس و بسطام سفر كرد و به سماع و ضبط حديث همت گماشت.

در سال 423 هـ.ق عازم سفر حج شد و بر سر راه مكه در بغداد توقف كرد تا مجلس درس ابومحمد خلال بغدادي (وفات: 439 هـ .ق) را درك كند. در بازگشت از سفر حج به زيارت ابوالحسن خرقاني (وفات: 425 هـ.ق) صوفي نامور نايل شد. اين ملاقات در وي سخت مؤثر افتاد و ذوق عرفاني او را كه به بركت تلقين پدر در وجودش جوانه زده بود به بار آورد. از ديگر مشايخ صوفيه عصر خود مانند شيخ ابوسعيد ابوخير نيز درك فيض كرد.

سرانجام به زادگاه خود بازگشت و در آنجا مقيم شد و تعليم مريدان مشغول گرديد. در روزگاري كه امام الحرمين، فقيه شافعي مشهور، در نظاميه نيشابور فقه شافعي و كلام اشعري درس مي‏داد با علم كلام مخالفت ورزيد و درذم آن، كتاب نوشت.

به همين سبب چند بار تهديد به قتل شد و حتي به فرمان خواجه نظام الملك از آن شهر تبعيد گرديد. وزير پركفايت سلجوقيان هرچند به پاس تقوا و دانش پيرهرات، حفظ حرمت وي مي‏كرد و او را از تعرض معاندان مصون مي‏داشت، اجازه نمي‏داد بر اثر وجود وي در شهر آتش فتنه برانگيخته شود.

خواجه عبدالله كه شيخ الاسلام لقب گرفته و مريدان بسياري در هرات به هم زده بود در پايان عمر نابينا گرديد. وي صبح روز جمعه 22 ذي الحجه سال 481 هـ.ق به سن 85 سالگي در گذشت و در گازرگاه (ده كيلومتري هرات) به خاك سپرده شد. آرامگاهش در همان محل برجاست.

مشرب فكري

در قرن چهارم و پنجم هجري، خراسان كانون علم و تصوف اسلامي بود و شيوخ صوفي از بلاد عراق عرب و ماوراءالنهر به شهرهاي پررونق آن روي مي‏آوردند و از كتابخانه‏هاي مهم آنها كه از كتابهاي علمي و عرفاني پر بود استفاده مي‏كردند.

 




در اين مكتب، صوفيان بزرگي چون ابونصر سراج (وفات: 378 هـ.ق) نويسنده كتاب اللمع في التصوف، ابوبكر محمد كلاباذي (وفات:380 هـ.ق) صاحب كتاب التعرف، ابوعبدالرحمن سلمي (325 ـ 412 هـ.ق) مؤلف طبقات الصوفيه، و امام ابوالقاسم قشيري (376 ـ465 هـ.ق) مؤلف رساله القشريه درخشنده بودند و هر يك به سهم خود گنجينه عرفان اسلامي را غني تر ساخته بودند.

اساس مكتب تصوف خراسان كه شهر پررونق و جو علمي نيشابور كانون مهم آن شده بود، جمع شريعت و طريقت و مبارزه با انحراف و بدعت بود؛ حتي ابونصرسراج و شاگردش سلمي و شاگرد او قشيري مدرسه‏هاي خاصي به همين منظور در آن شهر بنياد نهاده بودند. اين مكتب به ويژه بر نقل اقوال مشايخ تكيه داشت. خواجه عبدالله انصاري در همين مكتب پرورش يافته و به مبادي و اصول آن وفادار مانده بود.

خدمت مهم پيرهرات به مكتب عرفاني خراسان اين شد كه منازل طريقت و مقامات سلوك عرفاني را مدون ساخت و در درجه بندي مقامات ترتيب تازه‏اي آورد و در اين ترتيب بر كيفيات باطني و اشراقي انحصار نكرد بلكه اخلاق و آداب زندگي متعارف را نيز دخالت داد تا هر فرد صوفي، در عين حفظ پيوند با زندگي، سير معنوي داشته باشد و طريقت را با شريعت همراه سازد.

ستارخان

در بين مرداني که براي دفاع از مشروطيت و حقوق ملت دست به شمشير برده و آنرا پس از استبداد صغير دو مرتبه بازگردانيدند، ستارخان سردار ملي مقام اول را دارد؛ بحق او قهرمان مشروطيت ايران است.

ستارخان پيش از مشروطيت از لوطيان تبريز بود. لوطيان تبريز از قديم طبقه خاصي را تشکيل ميدادند و اخلاق و عادات بخصوصي داشتند. با حکومت و مأمورين دولت هميشه مخالفت مي نمودند؛ چنانکه در عصر شاه طهماسب صفوي عده اي از آنان در عصيان طغيان نمودند و به مجازات رسيدند. پس از بروز اختلاف بين متشرعه و شيخيه، لوطي ها نيز دو دسته شدند و به مخالفت همديگر برخاستند. اعمال و رفتار آنان مورد توجه طبقات مردم بود.


 محمدامين خياباني ديواني به زبان ترکي درباره وقايع لوطي هاي تبريز سروده که در عهد نادرميرزا مؤلف "تاريخ تبريز" با وصف چند دفعه چاپ کمياب بوده است. ستارخان از لوطيان بومي نبود، بلکه اصل او از قراجه داغ و از ايل محمدخانلو بود. خود به شيخيه اعتقاد داشت و روزگاري در اطراف شهر به سر مي برد. پنهاني به مشهد رفته و برگشته بود.

ستارخان پس از اعلام مشروطيت به شهر آمد و به اسب فروشي اشتغال ورزيد و سپس جزو مجاهدين مسلح گرديد. پس از بمباردمان مجلس، دعوت انجمن ايالتي آذربايجان را که خود را به دنيا جانشين مجلس بمباردمان شده معرفي مي کرد، قبول کرد.

 در محله اميرخيز با قواي دولتي جنگ نمود. با وصف شکست مجاهدين و سست شدن آنها، وي استقامت به خرج داد و تسليم نشد و محله اميرخيز را به تصرف قشون دولتي نداد. وقتي بر ايران گذشته است که مشروطيت فقط در محله اميرخيز تبريز وجود داشت و همه جاي ايران در دست پادشاه مستبد بود.
ژنرال قونسول روس به وي بيرق روسيه داده و تضمين مي کرد که اگر تسليم شود از تعرض محمدعلي شاه مصون باشد، اما او قبول نکرد. آنقدر مقاومت کرد تا مجاهدين محلات ديگر به جنبش آمدند و قواي دولت را عقب راندند.

 اين مقاومت به محمدعلي شاه معلوم ساخت که بلواي تبريز امري جدي است و ممکن است کار آن بلوا بالاتر گيرد و کار به جاهاي باريکتر بکشد. اين بود که عين الدوله را به محاصره تبريز فرستاد و از عشاير و خوانين نفر و اسلحه خواست.

ستارخان بدواً اردوي ماکو را منهزم نمود و بعداً عين الدوله را عقب نشاند و بر تبريز مسلط شد. پس از آن، به زور از مردم اعانه خواست و مرتکب بعضي اشتباهات شد و مردم را ناراضي نمود.

 (موضوع اعانه جمع کردن ستارخان مربوط مي شود به خبردار شدن انجمن تبريز از بمباردمان مجلس و احتمال کودتا بر عليه مشروطيت نوپا. نخستين اقدام انجمن پس از اطلاع بر اين موضوع، پس از ارسال تلگرافها به ساير شهرها، در صدد اعزام نيروي مسلح به تهران درآمد. به دنبال اين تصميم دفتر اعانه اي براي تأمين هزينه اين اردوکشي داير گرديد.)

پس از آنکه قشون روس وارد تبريز گرديد، وي به شهبندري عثماني (قونسولخانه) پناه برد و بالاخره به طهران رهسپار شد. در پايتخت مشروطه پذيرايي گرم و باشکوه از وي به عمل آمد. ستارخان با شاه و نايب السلطنه در يک کالسکه نشسته، با جلال تمام وارد شهر گشت و در باغ اتابک منزل گرفت.

چون پس از فتح تهران به دست مليون، احتياجي به وجود مجاهدين نبود و اين جماعت با در دست داشتن اسلحه امنيت پايتخت را متزلزل مي کردند، دولت مشروطه بر آن شد که اسلحه مجاهدين را جمع کند. مجاهدين تهران به منزل ستارخان سردار ملي جمع شده، بناي مقاومت را گذاشتند.

 در نتيجه تيراندازي ها تيري به پاي او اصابت کرد و (بدين گونه پايي که در صحنه هاي آتش و خون دليرانه و بي تزلزل گام زده بود با تير دولت انقلابي از رفتار باز ايستاد و بنا به قول احمد کسروي "بدينسان يگانه قهرمان آزادي از پا درافتاد" - تاريخ هيجده ساله، ص 143) مجاهدين مغلوب شدند.

 در اثر آن تير مزاج ستارخان عليل شد. مرگ سردار ملي را عصر روز سه شنبه 25 آبانماه 1293 شمسي مطابق به 28 ذيحجه 1332 قمري نوشته اند. سردار هنگام پيوستن به جاودانگي 48 سال داشت. جسم بي روح وي را در مقبره طوطي در جوار بقعه حضرت عبدالعظيم در شهر ري به خاک سپردند.



 

آرامــگـــاه ســـردار تا سال 1324 شمسي وضع حقيرانه اي داشت. در اين سال پس از ميتينگ طرفداران پرشور ستارخان بر سر قبر وي، يک آرامگاه موقتي ساخته شد. ولي يک سال بعد اين آرامگاه با خاک يکسان شد. بعدها به همت اميرخيزي و ديگران، سنگ قبري براي آرامگاه سردار تهيه شد که به قول سلام الله جاويد "اگر چه لايق آن مرحوم نبوده، ولي از هيچ بهتر است".

اين بود تاريخ زندگاني پرحادثه مردي که مشروطيت ايران را نجات داده است. در يک خانواده کوچک به دنيا آمد، در يک محيط فاسد تربيت شد، در يک ساعت بحراني دست به اسلحه برد. چون مدافع مشروطيت بود او از يک حرکت مترقي دفاع کرد و نامش جاويدان شد.

درباره ستارخان خيلي چيزها نوشته و گفته اند. در خارج از آذربايجان او را به درستي نشناخته اند. در خود آذربايجان نيز چون مردم عادي نمي توانستند بر خود هموار کنند که يک نفر اسب فروش بر يک شهر بلکه بر يک ايالت فرمانروا باشد.

 درباره او براي کوچک کردن او قصه ها ساختند و پرداختند. اما حقيقت قضيه اينکه وي مردي شجاع و نسبت به مشروطيت صميمي بود و چون از آن دفاع کرده، قهرمان مشروطيت به شمار رفته است و خالي از ضعف و نقص نبوده است. غير از آن هم نمي شد از وي متوقع بود و جوانمردي هائي هم داشته است.

دو برادر و يک برادرزاده او را سالداتهاي روس به دار زده اند، يعني در راه مشروطيت قرباني داده است؛ بنابراين سزاوار احترام است.

فعلاً مجسمه ستارخان در موزه آذربايجان به معرض نمايش بازديد کنندگان گذاشته شده است. و نيز تنديس نيم تنه آن قهرمان آزادي در ورودي نمايشگاه بين المللي تبريز گذاشته شده است.  

 

ناصرخسرو

ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصرخسرو، در سال ۳۹۴ در روستای قبادیان در بلخ (در استان بلخ در شمال افغانستان امروز) در خانوادهٔ ثروتمندی چشم به جهان گشود.

در آن زمان پنج سال از آغاز سلطنت سلطان محمود غزنوی میگذشت. ناصرخسرو در دوران کودکی با حوادث گوناگون روبرو گشت و برای یک زندگی پرحادثه آماده شد: از جمله جنگهای طولانی سلطان محمود و خشکسالی بی سابقه در خراسان که به محصولات کشاورزان صدمات فراوان زد و نیز شیوع بیماری وبا در این خطه که جان عدهٔ زیادی از مردم را گرفت.



ناصرخسرو از ابتدای جوانی به تحصیل علوم متداول زمان پرداخت و قرآن را از بر کرد. در دربار پادشاهان و امیران از جمله سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی به عنوان مردی ادیب و فاضل به کار دبیری اشتغال ورزید و بعد از با شکست غزنویان از سلجوقیان، ناصرخسرو به مرو و به دربار سلیمان چغری بیک، برادر طغرل سلجوقی رفت و در آنجا نیز با عزت و اکرام به حرفه دبیری خود ادامه داد و به دلیل اقامت طولانی در این شهر به ناصرخسرو مروزی شهرت یافت.


وی که به دنبال سرچشمه حقیقت میگشت با پیروان ادیان مختلف از جمله مسلمانان، زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان و مانویان به بحث و گفتگو پرداخت و از رهبران دینی آنها در مورد حقیقت هستی پرس و جو کرد. اما از آنچا که به نتیجه‌ای دست نیافت دچار حیرت و سرگردانی شد و برای فرار از این سرگردانی به شراب و میگساری و کامیاریهای دوران جوانی روی آورد.


در سن چهل سالگی شبی در خواب دید که کسی او را می‌گوید «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟ اگر بهوش باشی بهتر» ناصرخسرو پاسخ داد «حکما چیزی بهتر از این نتوانستند ساخت که اندوه دنیا ببرد» مرد گفت «حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهشی و بی خردی رهنمون باشد.
 چیزی باید که خرد و هوش را بیفزاید.» ناصرخسرو پرسید «من این از کجا آرم؟» گفت «عاقبت جوینده یابنده بود» و به سمت قبله اشاره کرد. ناصرخسرو در اثر این خواب دچار انقلاب فکری شد، از شراب و همه لذائذ دنیوی دست شست، شغل دیوانی را رها کرد و راه سفر حج در پیش گرفت.

 وی مدت هفت سال سرزمینهای گوناگون از قبیل ارمنستان، آسیای صغیر، حلب، طرابلس، شام، سوریه، فلسطین، جزیرة العرب، قیروان، تونس، و سودان را سیاحت کرد وسه یا شش سال در پایتخت فاطمیان یعنی مصر اقامت کرد و در آنجا در دوران المستنصر بالله به مذهب اسماعیلی گروید و از مصر سه بار به زیارت کعبه رفت.


ناصر خسرو در سال ۴۴۴ بعداز دریافت عنوان حجت خراسان از طرف المستنصر بالله رهسپار خراسان گردید. او در خراسان و به‌خصوص در زادگاهش بلخ اقدام به دعوت مردم به کیش اسماعیلی نمود، اما برخلاف انتظارش مردم آنجا به دعوت وی پاسخ مثبت ندادند و سرانجام عده‌ای تحمل او را نیاورده و در تبانی با سلاطین سلجوقیان بر وی شوریده، و از خانه بیرونش کردند.

ناصرخسرو از آنجا به مازندران رفت و سپس به نیشابور آمد و چون در هیچ کدام از این شهرها در امان نبود به طور مخفیانه میزیست و سرانجام پس از مدتی دربدری به دعوت امیر علی بن اسد یکی از امیران محلی بدخشان که اسماعیلی بود به بدخشان سفر نمود و بقیهٔ ۲۰ تا ۲۵ سال عمر خود را در یمگان بدخشان سپری کرد.



ناصرخسرو یکی از شاعران و نویسندگان درجه اول ادبیات فارسی است که در فلسفه و حکمت دست داشته، آثار او از گنجینه‌های ادب و فرهنگ ما محسوب می‌گردند. او در خداشناسی و دینداری سخت استوار بوده است، و مناعت طبع و بلندی همت و عزت نفس و صراحت گفتار و خلوص او از سراسر گفتارش آشکار است.


 ناصر در یکی از قصاید خویش می‌گوید که به یمگان افتادنش از بیچارگی و ناتوانی نبوده، او در سخن توانا است، و از سلطان و امیر ترس ندارد، شعر و کلام او سمحر حلال است. او شکار هوای نفس نمی‌شود، او به یمگان از پی مال و منال نیامده است و خود یمگان هم جای مال نیست.

 او بنده روزگار نیست، چرا که بندهٔ آز و نیاز نیست، این آز و نیازند که انسان به درگاه امیر و سلطان می‌آورند و می‌مانند. ناصر جهان فرومایه را به پشیزی نمی‌خرد. (از زبان خود ناصر خسرو). او به آثار منظوم و منثور خویش می‌نازد و به علم و دانش خویش فخر می‌کند، این‌کار او گاهی خواننده را وادرا می‌کند که ناصر به یک شخص خود ستا و مغرور به خودپرست قلمداد کند.


علی دشتی در این باره می‌گوید: مردی است با مناعت طبع، خرسند فروتن، در برابر رویدادها و سختیها بردبار، اندیشه‌ورز، در راه رسیدن به هدف پای می‌فشارد. ناصر خسرو در باره خود چنین می‌گوید:

گه نرم و گه درشت چون تیغ/ پند است نهان و آشکارم
با جاهل و بی خرد درشتم/ با عاقل نرم و برد بارم

ناصر در سفرنامه رویدادها و قضاها را با بیطرفی و بی غرضی تمام نقل می‌کند. اما زمانی‌که به زادگاهش بلخ می‌رسد و به امر دعوت به مذهب اسماعیلی مشغول می‌شود، ملّاها و فقه‌ها سد راه او شده و عوام را علیه او تحریک نموده، خانه و کاشانه‌اش را به‌نام قرمطی، غالی و رافضی به آتش کشیده قصد جانش می‌کنند

، به این سبب در اشعار لحن او اندکی در تغییر می‌کند، مناعت طبع، بردباری و عزت نفس دارد اما نسبت گرایش به مذهب اسماعیلی و وظیفه‌ای‌ که به ‌وی واگذار شده بود و نیز رویارویی با علمای اهل سنت و با سلجوقیان و خلیفه‌گان بغداد که مخالفان سرسخت اسماعیلیان بودند، ستیز و پرخاشگری در وی بیدار می‌شود، به فقیهان و دین‌آموختگان زمان می‌تازد و به دفاع از خویشتن می‌پردازد.

ناصر خواستار جامعه‌ای‌ است پیراسته و پاک؛ دور از مفاسد اخلاقی، آدم‌کشی، دزدی، رشوه‌خواری، خیانت، چاپلوسی، عیش و عشرت. وی معتقد است که چنین جامعه‌ای جز زیر سیطره دین بوجود نمی‌آید.



ناصر مدیحه‌گویی را دروغ می‌شمارد و از شاعرانی که امیران و سلاطین را مدح می‌کنند بیزار است، او شاعری را می‌پذیرد که شعرش راهنمای مردم باشد. محور شعر ناصر عقیده مذهبی و اخلاق است و وی همه چیز را زیر سیطره‌ای این دو قرار داده، از این رو دیوان اشعارش اغلب مشتمل است بر باورهای دینی، اخلاق و بقولامروزی اشعار سیاسی در انتقاد از میران، شاهان و سرایندگان ستایشگر، انتقاد از عالمان دینی که دین را وسیله قرار داده خود تا گلوگاه غرق در گناه هستند.


ناصر در اشعار خویش به قرآن استناد می‌کند. در بسیار موارد آیات قرآن را تضمین می‌کند. وی برای قرآن درونسو و بیرونسو و یا به معنای دیگر تنزیل و تآویل قایل است. وی معتقد است که هرکس بی تاویل به قرآن دست یازد او گمراه است. قرآن دختری پوشیده است که زیورش علی است و قرآن بدون این تاویل موجب هلاک است.

آثار ناصرخسرو عبارت اند از:

دیوان اشعار فارسی
دیوان اشعار عربی (که متاسفانه در دست نیست). خود درباره دو دیوان فارسی و تازی چنین گوید:
جامع الحکمتین - زساله ایست به نثر دری (فارسی) در بیان عقاید اسماعیلیان.
خوان الاخوان - کتابیست به نثر در اخلاق و حکمت و موغضه.
زادالمسافرین - کتابی است در بیان حکمت الهی به نثر روان.
گشایش و رهایش - رساله‌ای است به نثر روان فارسی، شامل سی پرسش و پاسخ آنها.
وجه دین - رساله ایست به نثر در مسائل کلامی و باطن و عبادات و احکام شریعت.
بستان‌العقول و دلیل المتحرین که از آنها اثری در دست نیست.
سفرنامه - این کتاب مشتمل بر مشاهدات سفر هفت ساله ایشان بوده و یکی از منابع مهم جغرافیای تاریخی به حساب می‌آید.
سعادت‌نامه - رساله ایست منظوم شامل سیصد بیت.
روشنایی‌نامه - این رساله نیز به نظم فارسی است.

به از کتابها و رساله‌های فوق کتابها و رساله‌های دیگری نیز به حکیم ناصرخصرو نسبت داده شده‌اند که بسیاری از خاورشناسان که راجع به احوال و آثار ایشان تحقیق کرده‌اند در وجود آنها تردید کرده اند.

 نام این کتابها و رسالات عبارت است از: اکسیر اعظم، در منطق و فلسفه و قانون اعظم؛ در علوم عجیبه - المستوفی؛ در فقه - دستور اعظم - تفسیر قرآن - رساله در علم یونان - کتابی در سحریات - کنزالحقایق - رساله‌ای موسوم به سرگذشت یا سفرنامه شرق و رساله‌ای موسوم به سرالاسرار.

مطهري

در روز 13 بهمن 1298 شمسى ، خداى كريم به عالم ربانى حاج شيخ محمد حسين مطهرى و همسر مومنش - سكينه ـ فرزندى هديه كرد (1) كه مرتضى ناميده شد و براى آن خانواده پاك ، بهاران را به ارمغان آورد.


مرتضى كم كم دوران كودكى را پشت سر گذاشت . او كه علاقه عجيبى به حقيقت و معنويت داشت با شور و شوق فراوان ، نزد پدر شروع به آموزش كرد و عاقبت اين اشتياق ، وى را به مكتب كشاند و به ديدار گلهاى آن بوستان رساند.



بوى خوش گلستان

او در دوازده سالگى عطر روح بخش گلستان بزرگ حوزه علميه مشهد را احساس كرد و عاشقانه به آنجا روى كرد (2) و چنان پر تلاش و منظم به تحصيل مشغول شد كه باعث شگفتى اهل بصيرت گرديد.


رفته رفته افكارى بلند و سوالهاى سرنوشت ساز برايش آشكار شد جهان آفريده كيست ؟ خدا چگونه صفاتى دارد؟ انسان براى چه آفريده شده است ؟ و... اين پرسشها همه فكر او را به خود مشغول ساخته بود. در آن زمان مرتضى آرزو مى كرد كه روزى بتواند در درس ميرزا مهدى شهيدى - رضوى - مدرس فلسفه الهى - حاضر شود ، اما اين آرزو برآورده نشد و آن استاد در سال 1355 قمرى در گذشت . (3)


سرانجام مرتضى در سال 1316 شمسى در زمانى كه حكومت سياه رضاخان بيداد مى كرد و ظلمت همه جا را فرا گرفته بود ، به دنبال نور و فضيلت راهى حوزه علميه قم شد تا روح تشنه اش را از كوثر آن و زمزم عترت سيراب كند. (4)


مطهرى به دنبال يافتن كنج علم و فضيلت ، با شور و علاقه اى وصف نشدنى ، به تلاش و فعاليت پرداخت . پشتكار و كثرت مطالعه او همه اهل علم را در مدرسه فيضيه شگفت زده كرد. (5)
او آرام و قرار نداشت ، منتظر و تشنه به دنبال گمشده اى بود در اين هنگام ستاره اى بدرخشيد و او را به مقصود رساند. حضرت امام خمينى - الگوى علم و تقوا - درس اخلاق تشكيل داد و به نور افشانى و انسان سازى پرداخت .


مطهرى به زيارت آن استاد بزرگ نايل آمد و از سر چشمه زلال او سيراب شد. (6) اين درس در حقيقت درس معارف و سير و سلوك بود ، نه اخلاق به مفهوم علمى آن . درس (( يافتن )) و (( رسيدن )) بود نه فقط (( دانستن )) و (( آموختن )).


مرتضى از سويى ، غرق در مطالعه و تحصيل و تدريس و از سويى ديگر يكى از مهم ترين كارهايش و بلكه عالى ترين و مهم ترين فعاليتش ،راز و نياز و مناجات نيمه شب و اشك سحرى بود. او شيرينى و لذتى از اين كار مبارك و سعادت آفرين ، احساس مى كرد كه شب تيره زندگيش را تبديل به روز روشن مى نمود.


دانش اندوزى

مطهرى با دقت ، سرعت ، نظم و تلاشى ستودنى به آموختن علوم اسلامى مشغول شد او نزد آيه الله صدوقى ، كتاب (( مطول )) را فرا گرفت و در محضر آيه الله مرعشى نجفى ، (( شرح لمعه )) را بياموخت .

او همچنين از استادانى بزرگ مانند آيات سيد صدر الدين صدر ، سيد محمد رضا گلپايگانى ، سيد احمد خوانسارى ، سيد محمد تقى خوانسارى ، سيد محمد حجت ، سيد محمد محقق يزدى - معروف به داماد - انگجى و ميرزا مهدى مهدى آشتيانى - كه سلام خدا بر همگى آنان - در علوم گوناگون بهره مند شد.


ديدار با عالم ربانى حاج ميرزا على آقا شيرازى اصفهانى ، مرتضى را وارد دنيايى جديد و شگفت انگيز كرد . حاج ميرزا على آقا با نهج البلاغه مى زيست ، با آن تنفس مى كرد و روحش با اين كتاب همدم و جمله هاى گرانقدر آن ، ورد زبانش بود. و مهم تر آنكه به هر آنجه مى دانست عمل مى كرد و راستى كه مرد حقيقت و معنويت بود. (7)

مطهرى ، تحصيل رسمى علوم عقلى و فلسفى را در سال 1323 شمسى آغاز كرد. (8) او بحث حكمت از (( شرح منظومه )) صدر المتاءلهين شيرازى را در محضر حضرت امام خمينى آموخت . (9)


وى بعد از ورود آيه الله بروجردى به قم ، در درس فقه و اصول ايشان شركت كرد (10) و از بحثهاى مجتهد پور آن عالم ربانى بهره مند شد. او پيش از رسيدن به مرحله اجتهاد ، از آيه الله بروجردى تقليد مى كرد. (11)


مطهرى ، درس اصول فقه را از مباحث عقليه به طور خصوصى از حضرت امام خمينى فرا گرفت (12) و راز و رمز اجتهاد را از آن حكيم الهى و فقيه وارسته بياموخت .


در سال 1329 ش . استاد مطهرى در محضر درس استاد علامه سيد محمد حسين طباطبايى حاضر شد و مبحث (( الهيات )) از كتاب (( شفا )) ( تاءليف ابو على سينا ) را از آن حكيم بزرگ بياموخت . (13)


علامه طباطبايى ، درس ديگرى - غير از الهيات شفا - در فلسفه شروع كرده بود كه در شبهاى پنجشنبه و جمعه تشكيل مى شد. اين درس خصوصى بود و در آن جمعى از فاضلان حوزه علميه قم ، از جمله آيه الله دكتر بهشتى امام موسى صدر ، استاد مطهرى ، دكتر احمد احمدى ، و... شركت مى كردند (14)

ثمره مبارك اين مجمع علمى بزرگ ، شاهكارى جهانى در كلام و فلسفه است به نام كتاب (( اصول فلسفه و روش رئاليسم )). سهم مطهرى در آفرينش اين اثر پربار و ماندگار ، اگر بيشتر از علامه طباطبايى نباشد ، بدون شك ، كمتر نيست .


استاد مطهرى ، همچنين در دوره تحصيل همفكر و يار و ياور سازمان انقلابى و اسلامى فدائيان اسلام )) بود. (15) اين حزب سياسى اسلامى كه در سال 1324 شمسى ، از سوى روحانى مبارز سيد مجتبى نواب صفوى تشكيل شد نقش موثرى در مبارزه با ستمگران و استبداد داشت .


مطهرى ، علاوه بر مباحثه دروس اصولى ، فقهى و فلسفى ، خود حوزه تدريس داشت . او از جمله كتابهاى ذيل را تدريس كرد :

(( مطول )) ( در علم معانى كلام و عقايد ) ،
(( شرح مطالع )) در علم منطق ) ،
كشف المراد ( در علم كلام و عقايد ) ،
(( رسائل )) و (( كفايه )) ( در علم اصول فقه ) ،
(( مكاسب )) ( در فقه )
(( شرح منظومه )) و (( اسفار )) ( در فلسفه ). (16)


هجرت به تهران

استاد مطهرى در سال 1331 هجرى شمسى با دختر آيه الله روحانى (ره ) ازدواج كرد(17) و در همان سال - در حالى كه به مدرسى مشهور بود - به تهران هجرت كرد. (18) علت اين هجرت را برخى تنگدستى شمرده اند ، (19) اما سببش هر چه بود : بايد آن را لطف خفى الهى شمرد زيرا حضور مطهرى در تهران و در جمع دانشگاهيان و روشنفكران ، سراسر خير و بركت و مايه تربيت هدايت شد .


استاد مطهرى از ابتداى ورود به تهران ، به سازندگى و نور افشانى پرداخت . او در مدرسه مروى ، آموزش فلسفه اسلامى را به شكل تطبيقى و مقايسه اى براى جويندگان حكمت و حقيقت ، آغاز كرد.(20)


سخنرانيهاى روشنگر و مفيد استاد همزمان با تدريس در مدرسه مروى ، در تهران آغاز شد. او توجه بسيارى به حل شبهات و پاسخگويى به سوالهاى موجود درباره معارف اسلامى داشت و با مطالعه ، تحقيق ، دقت ، تلاش و اخلاص ، در اين راه موفق شد.


در سال 1333 استاد مطهرى تدريس در دانشگاه تهران را شروع كرد. استاد در دانشكده معقول و منقول ( الهيات و معارف اسلامى آن دانشگاه بيش از بيست به مبارزه عالمانه جهل ، ماديگرى و غربزدگى پرداخت .


رفتار ايشان به قدرى صميمى بود كه دانشجو به استاد عشق مى ورزيد و مريد او استاد مطهرى در آن دانشكده ، دوره هاى ليسانس و دكترا، كليات علوم اسلام ( منطق ، فلسفه ، كلام ، عرفان ، اصول فقه ، فقه و حكمت علمى ) ، فلسفه ( شرح منظومه ، الهيات شفا ، مقاصد الفلاسفه غزالى و... ) ، تاريخ فلسفه ، تاريخ مجادلات اسلامى و روابط فلسفه و عرفان را تدريس مى كرد. (21)




مرزبان اسلامى

الف - سلاح قلم :

استاد مطهرى بعد از حدود سى سال كه از زمزم قرآن و كوثر عترت سيراب شد و دوم مسيحيانى تقوا به او زندگى جديدى بخشيد ، قدم در سنگر نويسندگى گذارد و سلاح قلم را به دست گرفت و مرزبان حماسه جاويد شد.


اين مرزبان قهرمان : فقط به حل مشكلات و پاسخگويى به سوالهاى موجود درباره مسائل اسلامى مى انديشيد و هدف نوشته هايش همان بود. (22) او معتقد بود دين مقدس اسلامى كه دين نا شناخته است .

 حقايق اين دين به طور تدريجى در نظر مردم واژگونه شده است و علت اساسى گريز گروهى از مردم ، آموزشهاى غلطى است كه به نام اسلام داده مى شود. اين دين مقدس بيش از هر چيز از طرف برخى از كسانى كه مدعى حمايت از آن هستند ضربه و صدمه مى بيند. (23)

ب - مجله مكتب تشيع

در سال 1336 به همت جمعى از دانشمندان حوزه علميه قم ، نشريه مكتب تشيع شروع به فعاليت كرد. استاد مطهرى هم با اين مجله ، همكارى علمى و ارشادى داشت . مقالاتى از استاد مطهرى در نشريه مكتب تشيع منتشر شد، از جمله : اصالت روح )) ، (( قرآن و مساءله اى از حيات )) ، (( توحيد و تكامل )) و (( حق عقل در اجتهاد )). (24)

ج - چراغ انجمن

بعد از تاءسيس انجمن اسلامى پزشكان ( 1337 - 1338 ) ، استاد مطهرى ، چراغ آن انجمن شد و در زمانى كه سردى و تاريكى جامعه را فرا گرفته بود به دلهاى سرد ، گرمى بخشيد و نور و روشنايى داد. استاد يكى از مهم ترين سخنرانان جلسات اين انجمن بود.

 ايشان در سخنرانيهايش ، موضوعات حساس و سرنوشت سازى مانند توحيد ، نبوت ، معاد ، مساءله حجاب ، بردگى در نگاه اسلام ، صلح امام حسن عليه السلام امام صادق عليه السلام و مساءله خلافت ، مساءله لايت عهدى امام رضا عليه السلام تربيت اسلامى فطرت ، ربا ، بانك ، بيمه و... را مورد بررسى عالمانه قرار داد و اثارى ارزشمند به يادگار نهاد.

د - داستان راستان

طرح تدوين (( داستان راستان )) از سوى يكى از موسسات علمى به آيه الله مطهرى پيشنهاد شد. استاد چون اين كار را پسنديده و مفيد يافت تعهد كرد كه آن را انجام دهد. او در زمانى شروع به داستان نويسى كرد كه استادى مشهور در دانشگاه بود و از شخصيتها و عالمان مهم مذهبى در كشور شمرده مى شد. جلد اول داستان راستان در سال 1339 و جلد دوم در سال 1343 چاپ و منتشر شد و با توجه و استقبال كم نظير مردم مواجه گشت .

هـ - طرحى نو

استاد مطهرى سالها بود كه آرزوى تاءسيس موسسه اى علمى - فرهنگى را داشت تا بتواند جوابگوى نيازهاى فكرى جامعه باشد و به نشر و تبليغ معارف عالى اسلامى بپردازد. سر انجام در سال 1346 به كمك چند تن از دوستانش ، از جمله آقاى محمد همايون ، حجه الاسلام سيد على شاهچراغى ، موسسه حسينيه ارشاد را تاءسيس كرد.(2)

بعد از تاءسيس حسينيه ارشاد، به كار اين موسسه دل بست و با شور و حرارت و آگاهى و درايت به همكارى و برنامه ريزى پرداخت . او دانشمندان بسيارى را به آنجا دعوت مى كرد تا سخنرانى كنند و خود نيز يكى از موفق ترين سخنرانان آنان بود.

و - علل گرايش به ماديگرى

كتاب علل گرايش به ماديگرى - كه تكميل شده دو سخنرانى استاد مطهرى در سالهاى 48 و 49 در دانشسراى عالى است - در سال 1350 منتشر شد. استاد اين اثر كار آمد را در زمانى تاءليف كرد كه در ميان نسل جوان ، گرايشى به مكاتب مادى - و از جمله ماركسيسم مشاهده مى شد. سران سازمان منافقين هم در حال گرايش به ماركسيسم بودند كه سرانجام ماركسيست شدند و به طور رسمى اين تغيير ايدئولوژى را اعلام كردند.


استاد مطهرى در اين كتاب به بررسى نقش كليسا ، مفاهيم فلسفى ، اجتماعى و سياسى و در گرايش به ماديگرى مى پردازد و علل لغزشها انحرافها را در اين زمينه روشن مى سازد.

ز - فلسفه تاريخ

يكى از درسهايى كه استاد مطهرى در منزل خودشان برقرار كرد درباره فلسفه تاريخ بود كه از سال 1355 تا 1357 با جمع برخى از شاگردان برگزار مى شد. استاد در اين دروس ، آراء فلاسفه غرب و اسلامى را در مورد مباحثى مانند (( عوامل محرك تاريخ )) ، (( ارزش تاريخ )) ، ((جامعه و فرد )) ، (( ارتباط تاريخ با علم ، مذهب و اخلاق )) ، (( عليت در تاريخ )) ، (( تكامل تاريخ )) ، (( پيش بينى آينده )) و... عالمانه نقد و بررسى مى كرد.

ج - مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى

اخرى اثر قلمى استاد مطهرى ، كتاب (( مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى )) است اين كتاب در سالهاى 56 و 57 به رشته تحرير در آمد. آن استاد عاليقدر انحرافات فراوانى در نشريات برخى گروههاى به ظاهر اسلامى آثار بعضى روشنفكران مسلمان درباره جهان بينى اسلامى مشاهده مى كرد.

 بدين علت و براى جلوگيرى از التقاط ، و از همه مهم تر براى روشن كردن نظر اسلام ، اين اثر پر برگ و بار را نوشت و در آن بسيارى از اشتباهان فكرى روشنفكران را آشكار ساخت .در اين نفيس ، مواضع و جهان بينى بعضى از گروهكها مانند (( منافقين )) مورد نقد و بررسى قرار گرفته است .

ط - ماترياليسم در ايران

كتاب علل گرايش به ماديگرى كه در سال 1350 منتشر شده بود مورد استقبال شايان مردم حقيقت جو قرار گرفت ، به طورى كه در سال 1357 به چاپ هشتم رسيد و استاد مقدمه اى تحت عنوان (( ماترياليسم در ايران ))

 بر آن افزود و استاد مطهرى در اين مقدمه بسيار پربار به افشا و نقد شويه هاى جديد تبليغ ماترياليسم در ايران مى پردازد و اين بحث را در دو بخش ارائه مى كند:
1- تحريف شخصيتها 2 - تحريف آيات قرآن .


در اين مقدمه سودمند بود كه آراء برخى از گروهكها ، از جمله (( فرقان )) مورد نقد و بررسى عالمانه و منصفانه قرار گرفت و پوچى و سستى آن آشكار شد . بعد از انتشار اين مقدمه ، گروهك فرقان اطلاعيه اى منتشر كرد به اين مضمون :

هر كسه كه در مسير افكار ما قرار گيرد ، به طريق انقلابى پاسخ او را مى دهيم . اما استاد مطهرى فرمود : اگر قرار باشد كه انسان از دنيا برود ، چه بهتر كه در راه اصلاح عقايد و دفاع از اسلام باشد ، و من در اين راه كوچكترين ترديدى ندارم . (26)


تدريس در قم

استاد مطهرى بنا به توصيه حضرت امام خمينى از سال 1351 تا 1357 ، هفته اى دو روز به قم مى رفتند و در حوزه علميه ، دروس مهمى مانند شناخت ، اصل غائيت ، فلسفه هگل ، معارف قرآن ، ماركس و ماركسيسم ، (( منظومه )) ، (( نجات )) و (( اسفار )) تدريس مى كردند. (27)


گلستان جاودان

يادگارهاى استاد مطهرى ، بحق گلستانى جاودان است كه بوى خوش آن ، عقل و جان هر حقيقت جويى را زنده مى كند.
آثار منتشر شده استاد بيش از 50 كتاب است كه برخى از مهم ترين آن عبارتند از:

مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى آشنايى با قرآن ، اسلام و مقتضيات زمان ، انسان كامل ، پيرامون انقلاب اسلامى پيرامون جمهورى اسلامى تعليم و تربيت در اسلام ، توحيد نبوت معاد، حماسه حسينى ، خدمات متقابل اسلام و ايران ، عدل الهى ، داشتان راستان سيرى در نهج البلاغه ، سيرى در سيره نبوى ، سيرى در سيره ائمه اطهار عليهما السلام ، شرح مبسوط منظومه ، علل گرايش به ماديگرى ، فطرت ، فلسفه اخلاق ، فلسفه تاريخ ، گفتارهاى معنوى ، مساءله حجاب ، نظام حقوق زن در اسلام و قيام و انقلاب مهدى (عج ).


برخى از آثار منتشر نشده استاد عبارتند از :

شرح منظومه ( به زبان عربى به قلم حجه الاسلام شيخ محمد تقى شريعتمدارى ) ، آشنايى با قرآن ( جلدهاى 5 تا 15 ) ، فلسفه تاريخ ( جلدهاى 2 تا 4 ) ، مساءله بردگى در اسلام ، پانزده گفتار ، توكل و رضا ، انسان شناسى ، حاشيه بر تفسير الميزان و.. .


پيشتاز نهضت

يكى از عالمانى كه در هدايت و راهنمايى مردم در قيام 15 خرداد نقشى اساسى و سازنده داشت ، استاد مطهرى بود. او در سخنرانى آتشين و انقلابى خود در شب عاشورا خطاب به روحانيت گفت : بايد واقعيت را بگوييد و در مقابل همه نوع حادثه و گرفتارى بايستيد )). بعد خطبه امام حسين عليه السلام (... من راءى سلطانا جائرا.. . ) را مطرح كرد و به طور صريح و قاطع به محمد رضاه پهلوى حمله كرد. (28)



به دنبال اين سخن سخنرانى حسينى بود كه استاد مطهرى دستگير و زندانى شد. (29) اين حبس ، حدود دو ماه به طول انجاميد. (30)
استاد مطهرى يكى از اعضاى شوراى رهبرى حزب سياسى اسلامى و نظامى ((هياءتهاى موتلفه اسلامى بود. او در جمع آنان ، مباحث سودمندى ايراد كرد، از جمله مساءله (( انسان و سرنوشت )).


بعد از تبعيد امام خمينى ، مهم ترين عكس العمل اسلامى در برابر اين ظلم بزرگ ترور حسن على منصور - نخست وزير وقت - بود كه به دست قهرمانان هياءتهاى موتلفه اسلامى انجام شد. ارشاد و تاءييد استاد مطهرى بود كه اين اقدام خدا پسندانه را به ثمر رساند. (31)


آيه الله مطهرى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى براى تثبيت حكومت اسلامى ، فعاليتهاى بسيار ارزنده و سرنوشت سازى انجام داد. از آن جمله ، ايشان مهم ترين و مورد اعتمادترين مشاوره حضرت امام خمينى بود و نظرشان درباره معرفى افراد براى مسئوليتهاى مختلف پذيرفته مى شد. (32)


در مسلخ عشق

استاد مطهرى كه آرزويش شهادت در راه خدا بود و در كتابها و گفتارهايش ، مقام بلند و ارزش والاى شهيد را با عباراتى نغز و حكيمانه ، نوشته و گفته بود سر انجام به آرزويش رسيد.


در شب چهارشنبه 12 ارديبهشت 1358 ، ساعت بيست و دو و بيست دقيقه ، استاد مطهرى به وسيله جوانى فريب خورده از اعضاى گروهك سياسى و منافق (( فرقان )) به شهادت رسيد. (33)