اگزوپرى

آنتوان دوسن اگزوپرى در روز بيست و نهم ژوئن سال ۱۹۰۰ ميلادى به دنيا آمد و در سى و يكم ماه جولاى منتها به فاصله چهل و چهار سال چشم از جهان فرو بست. او در تابستان به دنيا آمد و در تابستان هم از دنيا رفت. وقتى كه او متولد شده بود تنها شش ماه بود كه از تولد قرن بيستم مى گذشت.

 محل تولد او خانه شماره ۸ خيابان پيرا در شهر ليون فرانسه بود و يك روز بعد از تولد او را با نام: «آنتوان ژان باپتيست مارى روژ اگزوپرى» غسل تعميد دادند. در خانواده او را «تونيو» صدا مى زدند. والدين «تونيو كوچولو» هر دو از تبار اشراف و اصيل زادگان ولايات بودند و به اعتبار اينكه «قوش» پرورش مى دادند و پرندگان كوچك را شكار مى كردند به آنها «قوشى ها» مى گفتند.

سابقه تاريخى اين خانواده به جنگ هاى صليبى مى رسيد. اين خانواده در اصل از منطقه مركزى فرانسه از ناحيه اى موسوم به «ليموزن» برخاسته بودند. در شرح حال اين خانواده آمده است كه پدربزرگ پدر آنتوان دوسن اگزوپرى همدوش «لافائيت» در جنگ هاى استقلال آمريكا جنگيده بود. به «تونيو كوچولو» به خاطر طره تابدارش: خورشيد شاه لقب داده بودند!

پدر اگزوپرى ژان نام داشت و نام مادرش مارى بود كه ۱۲ سال از ژان كوچك تر بود. آنها در تاريخ ۸ ژوئن سال ۱۸۹۶ ميلادى با هم ازدواج كردند و در خيابان پيرا در شهر ليون فرانسه ساكن شدند.

 اولين فرزند آنها دختر بود كه نامش را مادلن گذاشتند. دومين فرزندشان هم دختر بود و نامش را سيمون گذاشتند. آنتوان سومين فرزند آنها در روز ۲۹ ژوئن سال ۱۹۰۰ ميلادى به دنيا آمد كه اولين فرزند پسر آنها بود.


دو سال بعد يعنى در سال ۱۹۰۲ چهارمين فرزند خانواده كه پسر بود به دنيا آمد و نامش را فرانسوا گذاشتند و سرانجام پنجمين فرزند خانواده و سومين نوزاد دختر خانواده در سال ۱۹۰۳ متولد شد و نامش را گابريل گذاشتند. گابريل نور چشم آنتوان بود كه بسيار به او علاقه داشت.

طولى نكشيد كه مصيبت مرگ پدر خانواده ضربه بزرگى به آنها وارد ساخت، بدين معنى كه در غروب روز ۱۴ مارس سال ۱۹۰۴ پدر آنتوان اگزوپرى در ايستگاه راه آهن نزديك املاك خانواده همسرش گرفتار حمله قلبى شد و در حالى كه تنها چهل و يك سال داشت، فوت كرد! آنتوان در اين زمان هنوز چهار سالش تمام نشده بود.

 مارى مادر جوان و بيوه كه در اين موقع تنها ۲۸ سال داشت با پنج فرزند كوچك كه درآمد ثابتى هم نداشت روزگار سختى را آغاز كرد. طولى نكشيد كه مادر آنتوان او را به مدرسه فرستاد، در مدرسه بچه ها او را تاتان صدا مى زدند كه با توجه به تبار اشرافى او، چندان خوشايندش نبود. معروف است كه تاتان قبل از شروع كلاس براى بار دوم صبحانه مى خورد!

آنتوان تحصيلات اوليه را در مدارس نخبه كاتوليك گذراند، ابتدا مى خواست وارد دانشكده نيروى دريايى شود ولى در امتحان ورودى موفق نشد و ناچار رشته مهندسى معمارى را انتخاب كرد.

در اوايل دهه بيست ميلادى به هوانوردى روى آورد و متوجه شد كه اين دقيقاً همان حرفه فراخور حال اوست و در دو دهه بعد و تا هنگام مرگ همچنان هوانورد باقى ماند. اگزوپرى نخست در غرب آفريقا و سپس در آمريكاى جنوبى به عنوان بخشى از وظايف يوميه جان خود را به خطر انداخت تا آنجا كه دو بار دچار سوانح هوايى وخيمى شد

 كه به طور معجزه آسا نجات يافت. در يكى از اين دو حادثه بود كه نزديك ترين دوستش، مرمو به هلاكت رسيد، مرگ مرمو به شدت او را متاثر و اندوهگين ساخت. اگزوپرى اولين امتحان دانشگاهى خود را در ژوئن سال ۱۹۱۶ در سوربن گذراند و براساس مدارك تنها دو نفر در آن امتحان قبول شدند كه يكى از آن دو نفر اگزوپرى بود.

 از همان دوران نوجوانى و سال هاى مدرسه تحملش نسبت به ناملايمات محيط و رفتار شاگردان مدرسه چشمگير بود. شاگردان مدرسه او وقتى نمى توانستند او را به خاطر شوق بى حدش به نوشتن مسخره كنند، مى گشتند و چيزى پيدا مى كردند كه معمولاً به شوخى كثيفى ختم مى شد.

 مثلاً دماغش دستمايه خوبى بود، آن را به شيپور تشبيه مى كردند و به او مى گفتند: «نمى خواهى كمى براى ما شيپور بزنى؟» و براى بيشتر اذيت كردن او مى گفتند: «وقتى بارون مياد سرت را پايين نگهدار! ممكنه شيپورت خيس بشه!» اگزوپرى به اين طعنه ها اعتنايى نمى كرد و واكنشى نشان نمى داد و از كنار آنها رد مى شد.

اگزوپرى معتقد بود «آنچه مرد را زنده نگه مى دارد قدم برداشتن است، جلو رفتن است، حتى اگر به پرتگاه ختم شود، پس يك قدم ديگر، يك قدم ديگر لازم است، براى قدم هاى ديگر هميشه قدم هايى براى برداشتن، هست فقط بايد به پيش بروى!»

 بعضى ها به اگزوپرى ايراد مى گرفتند كه چرا درباره شغلش مى نويسد! او به آنها شديداً اعتراض مى كرد و مى گفت: مگر آدم اخته نمى تواند از عشق سخن بگويد؟ اگر كسى منتقد ادبى نباشد حق ندارد از كتاب صحبت كند؟

 

اگزوپرى واقعاً عاشق كارش بود و اغلب به اين گفته يكى از انديشمندان اشاره مى كرد كه: «اگر كارت را دوست بدارى به پايدارترين شادى هاى زمين دست يافته اى.» اگزوپرى مى گفت: هواپيما وسيله است نه هدف، كسى جان خود را براى هواپيما به خطر نمى اندازد،

 همان طور كه كشاورز فقط براى نفس شخم زدن، شخم نمى زند، هواپيما وسيله اى است براى گريختن از شهرها و...» اگزوپرى مى گفت پرواز كارى مردانه است، عظمت حرفه پرواز در اين است كه مردان را به يكديگر پيوند مى دهد و به ايشان مى آموزد كه نعمت حقيقى در زندگى داشتن رابطه با انسان ها است نه تملك اشياى مادى. اگزوپرى به شدت عاطفى بود.

 روزى در نامه اى به مادرش نوشت: «دنيا را گشته ام، روزهاى سختى را گذرانده ام، اما تمام آن سال ها و شادى ها ارزش يك نوازش مادرانه تو را نداشت.» پس از شكست فرانسه از آلمان در سال ۱۹۴۰، اگزوپرى به نيويورك رفت و در آن شهر بيش از دو سال به نوشتن مشغول بود، اما وقتى نيروهاى متفقين در شمال آفريقا پياده شدند به خدمت در جبهه جنگ بازگشت. اگزوپرى در خصوص جنگ عقيده جالبى داشت.

مى گفت: «كسانى كه به جنگ مى روند نبايد درباره آنها شتاب زده قضاوت كرد و نتيجه گرفت كه آنها خوى وحشى گرى دارند، بلكه اول بايد وضع شان را درك كرد» وقتى از يك صحنه جنگ برگشت معتقد شده بود كه: «فداكارى هايى كه طرفين در جنگ در دفاع از تعبير خود از حقيقت مى كنند،

به مراتب از محتواى ايد ئولوژى هاى آنها مهمتر است» مى گفت فايده بحث بر سر ايدئولوژى چيست؟ مى شود ثابت كرد كه همه ايدئولوژى ها درست اند، اما مى بينيم در عين حال همه مخالف يكديگرند و اين گونه بحث ها اميد نجات و رستگارى انسان را به ياس مبدل مى كند،

 

در حالى كه آدمى همه جا نيازهاى يكسان دارد. به همين جهت اگزوپرى به هيچ ايدئولوژى معينى گرايش نداشت. وقتى هواپيمايش بر فراز مديترانه ناپديد شد، دوستانش چند صفحه ماشين شده از نوشته هاى «تيار دوشاردن» در چمدانش در منزلش پيدا كردند.

ابتدا تصور كردند كه از نوشته هاى خود اگزوپرى است بعداً معلوم شد به تيار دوشاردن تعلق داشت كه بيشتر در زمينه هاى عرفان مى نوشت. اگزوپرى پيرو مكتب پاسكال بود و هر جا كه مى رفت و در سفرها كتاب پاسكال را همراه مى برد. اگزوپرى اهميت مذهب را به خوبى درك مى كرد، مذهبى كه در آثارش ديده مى شود از نوع مذهب جنجالى، بدهيبت و چندش آور نيست.

 

اگزوپرى براى دوران كودكى احترام عميقى قائل بود، در سال هايى كه در نيويورك بود كتابى براى كودكان نوشت به نام «شازده كوچولو». ماجراى شازده كوچولو اديبانه و غريب به نظر مى رسد:

 بچه شيطانى است كه از گوشه اى دور در عالم هستى به خاطر عدم تفاهم با گل سرخ دردسرساز، سياره خود را ترك مى كند و راه غربت ها را در پيش مى گيرد و به سوى مكان هاى ناشناخته حركت مى كند و با شتاب به سوى منطق آدم هاى بالغ در شش سياره همسايه برمى آيد،

 ملاحظه مى كند آدم هايى كه در اين سياره ها زندگى مى كنند، يكى از يكى مضحك ترند و مايه تمسخر و خنده، در صحرا فرود مى آيد و با هوانوردى كه راوى قصه است آشنا مى شود و پيش از آنكه در هواى رقيق ناپديد شود،

درس هاى سودمندى از يك روباه مى گيرد. كتاب آشكارا نماينده عروج و عزيمت و جدايى و مرگ اگزوپرى است. علاقه اگزوپرى به خلق شازده كوچولو از اينجا ناشى شد كه مى گفت: مدت زيادى ميان آدم هاى بزرگ زندگى كرده ام و آنها را از نزديك ديده ام، اما چيزهاى زيادى از آنها ياد نگرفتم، خالق شازده كوچولو در دنياى بزرگ ترها تنهاست و بسيار تنهاست.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان یک مهمان
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید