نظم و نثر

فريدون توللي - در ديار ظلمت

اختري كو كه در اين شام سياه

راه بنمايد و تابد به سرم؟

همدمي كو كه در اين وحشت سرد

سر بگوش آرد و گيرد خبرم؟

همه جا شب، همه جا شب

همه جا درد و غبار

همه جا نعش عزيزان فرومانده به خاك!

نه نشاني ز كسي

نه نسيم نفسي،

نه در اين باديه فرياد،‌نه فرياد رسي!

كاروان مرده،‌جرس مرده،‌هوس مانده ز كار،

باد غران و من استاده در اين سوز و هلاك،

چنگ در مو چو يكي زنگي ديوانه ي مست،

راست چونان دكلي بر توفان زده ناو

ميكشم سر به فراز

ميبرم تن به نشيب!

ميروم خسته و درمانه به آغوش شكست،

كو، چه شد سايه ي آن كهنه درخت؟

بانگ آن مردم شادان و دلير؟

چه شد آن باروي سخت؟

چه شد آن بازوي بخت؟

چه در افتاده در اين بيشه ي آتش زده؟.... شير

رفت و اين روبهكان جاي گرفتند به تخت!

همه مرگ است به هر جا نگرم، مرگ اميد!

تيرگي بر سر هر تيرگي افكنده پلاس،

درد بر درد و هوس بر هوس افتاده خموش!

آه! اين ناله ز كيست؟

بانگ شير است كه مي آيد از آن دخمه بگوش!

فريدون توللي

قا آني شيرازي - تقسيم عادلانه ارثيه

زيباتر آنچه ز بابا از آن تو
بد اي برادر از من و اعلا از آن تو
اين تاس خالي از من و آن كوزه اي كه بود
پارينه پر ز شهد مصفا از آن تو
يابوي ريسمان گسل ميخ كن ز من
مهميز كله تيز مطلا از آن تو
آن ديگ لب شكسته صابون پزي ز من
آن چمچه ي هريسه و حلو از آن تو
اين غوچ شاخ كج كه زند شاخ از آن من
غوغاي جنگ غوچ و تماشا از آن تو
اين استر چموش لگدزن از آن من
آن گربه ي مصاحب بابا از آن تو
از صحن خانه تا به لب بام از آن من
از بام خانه تا به ثريا از آن تو
قا آني شيرازي

قاآني شيرازي - پير لال و كودك الكن

تكرار حروف نشان لكنت سخن گو است نه اشتباه تايپيست!
پيركي لال سحرگاه به طفلي الكن
مي شنيدم كه بدين نوع همي راند سخن
كاي ز زلفت صصصبحم شاشاشام تاريك
وي ز چهرت شاشاشامم صصصبح روشن
تتترياكيم و پيش ششهد للبت
صصصبر و تاتاتابم رررفت از تتتن
طفل گفتا : مممن را تتو تفليد مكن
گگگم شو ز برم اي كككمتر از زن
مي مي خواهي مممشتي به ككلت بزنم
كه بيفتد مغزت مميان ددهن؟
پير گفتا كه ووالله كه معلوم است
كه كه زادم من بيچاره ز مادر الكن
به ههفتاد و ههشتاد و سه سال است افزون
كه كه گنگ و لالالم بخخلاق ز من
طفل گفتا: خخدا را صصصد بار ششكر
كه برستم ز جهان از مملال و ممحن
مممن هم گگگنگم و مممثل تو تو تو
تو تو تو هم گگگنگي مممثل مممن
قاآني شيرازي
  1. 0 / 5
  2.   8 نظرات
  3.   6043 بازدید
  یونها — میشه فایل صوتیش رو هم بزارین؟...
  Poria — خسته نباشی قاانی✋?...
  ریحانه — دوست دارم این شعر حفظ کنم ولی سخته به نظرتون میتونم؟...

ايرج ميرزا - تعارف

در وصف وكلاي يكي از ادوار مجلس فرمايشي در دوران حكومت پهلوي :
يارب اين عادت چه مي باشد كه اهل ملك ما
گاه بيرون رفتن از مجلس ز در رم مي كنند
جمله بنشينند با هم خوب و برخيزند خوش
چون به پيش در رسند از يكدگر رم مي كنند
همچنان در موقع وارد شدن در مجلسي
گه ز پيش رو گهي از پشت سر رم مي كنند
در دم در اين يك بر چپ رود آن يك براست
از دو جانب دوخته بر در نظر رم مي كنند
بر زبان آرند بسم الله بسم الله را
گوئيا جن ديده يا از جانور رم مي كنند
اين كه وقت رفت و آمد بود اما اين گروه
در نشستن نيز يك نوع دگر رم مي كنند
فرضاً اندر مجلسي گر ده نفر بنشسته اند
چون يكي وارد شود هر ده نفر رم مي كنند
گويي اندر صحنه ي مجلس فنر بنشانده اند
چون يكي پا مي نهد روي فنر رم  مي كنند
نام اين رم را چو نادانان ادب بنهاده اند
بيشتر از صاحبان سيم و زر رم مي كنند
از براي رنجبر رم مطلقا معمول نيست
تا توانند از براي گنجور رم مي كنند
گر وزيري از در آيد رم مفصل مي شود
ديگر آنجا اهل مجلس معتبر رم مي كنند
ايرج ميرزا

شهريار - مهتاب

امشب اي ماه به درد دل من تسكيني
آخر اي ماه تو همدرد من مسكيني
كاهش جان تو من دارم و من ميدانم
كه تو از دوري خورشيد چه ها مي بيني
تو هم اي باديه پيماي محبت چون من
سر راحت ننهادي به سر باليني
هر شب از حسرت ماهي من ويك دامن اشك
تو هم اي دامن مهتاب پر از پرويني
همه در چشمه مهتاب غم از دل شويند
امشب اي مه تو هم از طالع من غمگيني
من مگر طالع خود در تو توانم ديدن
كه تو آينه ي بخت غبار آگيني
باغبان خار ندامت به جگر مي شكند
برو اي گل كه سزاوار همان گل چيني
ني محزون مگر از تربت فرهاد دميد
كه كند شكوه ز هجران لب شيريني
تو چنين خانه كن و دلشكن اي باد خزان
گر خود انصاف كني مستحق نفريني
كي بر اين كلبه ي طوفان زده سر خواهي زد
اي پرستو كه پيام آور فرورديني
شهريارا اگر آيين محبت باشد
چه حياتي و چه دنياي بهشت آييني
استاد محمدحسين بهجت تبريزي (شهريار)