نظم و نثر

مهدي اخوان ثالث - قاصدك

  

قاصدك ! هان ، چه خبر آوردی ؟

از كجا ، وز كه خبر آوردی ؟

خوش خبر باشی اما ، اما 

گرد بام و در من بی ثمر می گردی .

 انتظار خبري نيست مرا 

نه ز ياری نه ز دريا و دياری – باری ؛ 

برو آن جا كه بود چشمی و گوشی با كسی 

 برو آن جا كه تو را منتظرند ،

قاصدك ! در دل من همه كورند و كرند 

دست بردار از اين در وطن خويش غريب ،

قاصد تجربه های همه تلخ 

با دلم می گويد 

 كه دروغی تو ، دروغ 

كه فريبی تو ، فريب  

قاصد ك ! هان ، ولی ......آخر ...... ای وای !

راستی آيا رفتی با باد ؟

با تو ام، آی ! كجا رفتی ؟ آی .....!

راستی آيا جايی خبری هست هنوز ؟

مانده خاكستر گرمی جايی ؟

در اجاقی – طمع شعله نمی بندم – خردك شرری هست هنوز ؟

قاصدك !

ابرهای همه عالم شب و روز 

در دلم می گريند.
مهدي اخوان ثالث

 

مهدي حميدي شيرازي - موسي

چون که خود را دید در خورد ندا  
عشوه آغازید موسی با خدا  
آینه، خورشید را رد پیش دید  
آن جهان نور را در خویش دید  
پای بیرون کرد از حدّ گلیم  
رخصت دیدار می جوید کلیم  
سیل عشقش کند بنیان دها  
گفت که:«ای از چوب کرده اژدها  
آسمان ها گشت و موسی پیر گشت 
موی مشکینش بخدمت شیر گشت  
گر چه خارا موم شد در مشت او  
رفت از فرمان او انگشت او 
از تو در دل صد غم کاریش هست 
جای آن کز خاک برداریش هست  
کودکی بودم به آب انداختیم  
محبسی بر موج دریا ساختیم  
پیش فرعونم به آتش توختی    
خود از آن آتش زبانم سوختی  
پس به چوپانی بریدم از کسان  
خانه کردم زیر بال کرکسان  
گوسفندان را به صحرا هی زدم  
آتشی از دردها در نی زدم    
نان خشکی جام آبی داشتم  
آفتاب و ماهتابی داشتم 
خود تو می دانی که در آن بی خودی 
سهمگین بانگی برآمد ایزدی  
خاست آوایی، فضایی تار شد  
برق زد دستی عصایی مار شد  
گشت چوپان بچه از پیغمبران  
گوسفندانش بدل شد با خران  
هر شب از دریا غلامک آب برد  
و آ[رش دریای بی پایاب برد  
هان! ز جا برخیز و نیش مار کَش  
ببر سوزن خورده را تیمار کش  
موسم زرع است، گاوان پیش کن  
این دو کف خاک جهان را خیش کن  
بندگان را وارهان از بندگی    
مردگان را ده صلای زندگی  
در شکن اهرام جفت و طاق را  
آتش افکن تخته و شلاق را  
اشک خون بر تشت مردم تاب ریز  
لشکر فرعون را در آب ریز  
دیو خویان را دوای درد باش  
چون ددان یک عمر صحرا گرد باش  
کیمیا کردن به قارون یاد ده    
رنج خود از گنج او بر باد ده  
سامری را علم و فن تعلیم کن  
زآنسپس گوساله را تعظیم کن  
وای از این احکام جان فرسای تو  
مرد از پیغمبری موسای تو 
تو در اینان چیزکی کم ساختی  
جان غول و جلد آدم ساختی 
گر توانم کوه پیش و پس کنم  
کی توانم ناکسان را کس کنم؟  
وه ز اسراییل و فرزندان وی  
زود برّ و دیر پیوندان وی  
شصت ساله مردم شش ساله شان  
گاو ریشان کم از گوساله شان  
تا دمی موسای تو زایشان جداست  
باز هم گوساله شان جای خداست  
تا تو را خلق جهان این مردم اند  
در جهان موسی و جز موسی گم اند  
هر چه از این بیش جان کندم بس است  
بس بود یک حرف گر پیشت کس است  
آن که شد از نیل با نیروی تو  
آرزویی دارد اینک روی تو  
پشت دو تا کرد و گرم و سرد دید  
درد دید و درد دید و درد دید  
جز تو از هر دیدنی سیریش ماند  
حسرت وصل و غم و پیریش ماند  
وا رهان از خویش و آزادیش ده  
غرقه کن در خویشتن شادیش ده»  
بود این آوازها در نای او  
ناگهان لرزید زیر پای او  
پیش چشمش برقی از آن دور زد  
سیل نوری آمد و بر طور زد  
آسمان ها پر ز رعد و برق شد  
کوه در هم ریخت، موسی غرق شد  
کس نمی داند که در آن بی خودی  
چه ز نیکی دید یا چه از بدی؟   
روز سوّم کآفتاب از کوه ریخت  
صبح دم بر آن تن بشکوه ریخت  
جست از جا آفتاب خاوری  
جزم در اندیشه ی پیغمبری  
موی ها ژولیده ، در هم ریخته  
اشک شادی از مژه آویخته  
روی خاک آن چهره ی خندان کشید  
داشت نان خشکیده ای ، دندان کشید  
بوسه زد بر آن عصای ظلم سوز  
ره به خلق آورد دوشادوش روز  
دکتر مهدی حمیدی شیرازی

  

  1. 0 / 5
  2.   1 نظرات
  3.   3340 بازدید
  Alii — سلام من می‌خوام معنی درس موسی رو بنویسم اما هرچی توی گوگل میگردم معنیش نیست ****ی نمیتونه کمکم کنه....

فريدون توللي - تذكرة السفها

در انتقاد بر تذكره هاي قديمي و ملال آور بودن برنامه هاي درسي آن زمان...
ديگر از شعراي بزرگ اين قرن ابوالرطيل ! حمل بن تنبل بن الد نگ !  الملقب به احمق الشعراست ! كه تاريخ ولادتش به علت فوت قبلي والده ماجده مغفوره آن مرحوم نامعلوم و در سال وفاتش اختلاف است ... گروهي فوت آنجناب را به سال سبع و عشرين و بضع مئه ( چند صدو بيست و هفت ! ) و فرقه ديگر بضع ( چند ) را تحريفي از تسع (9) دانسته اند .
لاكن اصح اقوال و اصوب روايات ، قول بهروزبن هشام صاحب تذكره الحمقاست ! كه مينويسد : مولانا فوت نگشته بلكه از انظار خلق غايب شده و باشد كه هم اكنون در ميان مردمان باشد و كساش به ديده نيارد و بينه وي اين شعر مولاناست : 
دوش از لعل لبش آب سكندر خوردم   
برو اي خضر كه من زنده جاويدانم  
و هموست كه وجود تاير! و در نتيجه اتوموبيل ! را در عصر مولانا معلوم داشته و عجب اينكه انحصار دولتي تاير را نيز به ثبوت رسانيده است ! استناد وي به اين بيت است:
طاير دولتم از دست چو بيرون افتاد  
دجله شد ديده ام از اشك و به خون افتاد   
شيوا ترين قصيده وي ، قصيده ايست در وصف دم اسب امير ! كه در آن صنعت تجاهل العارف را به كمال رسانيده مطلع آن اينست : 
يارب اين گيسوان يار منست ؟  
يا دم اسب شهريار منست ؟!  
صاحب تذكره الحمقا مينويسد: امير را استماع اين قصيده غرا چنان مقبول افتاد كه در حال ماده خري به آن جناب صله داد و مولانا ارتجالا اين بيت به شكرانه سخاوت فرو خواند :
به خري مفتخرم كرد امير   
مفت ، همسر به خرم كرد امير
امير شعر دوست از شنودن بيت اخير و صنعت تقطيع مفتخربه مفت و خر چنان بي تاب گرديد كه پالاني نيز برخر علاوه كرد و مولانا اين شعر به بديهه ورد زبان ساخت:
اميرا ، مينهم پالان تو بر چشم خون پالا   
كه پالان از تو خوش تر كز دگر شه لو لو لالا
اين كرت جناس زائد ! پالان و پالا كار را به جايي رسانيد كه امير به دست مبارك خويش افساري نيز بر الاغ افزود و فرمود : خذ يا صاحبي و الله ما رايت و شعرا احسن كشعرك ( بگير اي رفيق به  خدا كه شعري به خوبي شعر تو نديدم ! ) 
مولانا را علاوه بر فنون شعر و كتابت در موسيقي نيز دستي پر توان بود و تنبك را به غايت نيكو نواختي .
مرويست كه شبي در بزم امير قلم تراش هندي ! از جيب بر كشيد و پوست ضرب به تمامي بر دريد  ! وبا تنبك بي پوست !!! چنان نواخت كه حضار از گريه به خنده و از خنده به گريه و از سرفه به عطسه افتاندند ... آنگاه شيوه بگردانيد و همگان به خواب گرد ، پس چنان مشتي بر ضرب كوفت كه جملگي از خواب شيرين بپريدند و دشنام آغازيدند !!!!!
مبين به ظاهر آرام و وضع خاموشم  
اگر چه هست خموشي مرا به حضرت دوست 
من آنكسم كه چو آهنگ شاهكار كنم  
صداي كوس بر آرم  زتنبك بي پوست !!!! 
و مولانا را فر زندان بسيار بودي كه همگي بعد از وفات وي گدا شدند !!!!! 
فريدون توللي -التفاصيل-تهران-1348

علي (ع)

در خيال خويش ديشب عكس آن دلبر كشيدم
زحمت بسيار بردم 
ذلت بي حد كشيدم
اول از زلفش گرفتم 
تا بسازم خرمني گل 
 در پريشاني چو ماهي واژگون از سر كشيدم
ميكشيدم ابرواانش 
تا سحر بر صفحه دل
 واي از ان ابرو كشيدن
من چنان خنجر كشيدم
ميكشيدم چشم شهلاي خمارآلود او را 
در صف مژگان او 
بر دمشمنش لشگر كشيدم
در خيال لب كشيدن 
نقطه اي افتاد بالا 
پاك كردم با زبان 
از اولش بهتر كشيدم
ميكشيدم
ساق و سينه
قامت دلجوي او را
راستي قامت قيامت بود و من محشر كشيدم
در سخاوت حاتم طايي
گداي آستانش
در شجاعت رستم اندر در گهش
نوكر كشيدم
عقل را بنهادمي زير سرش بهر متكا 
عشق را از بهر او هم خواب و هم بستر كشيدم
ميكشيدم صبح شد ديدم كي اي وا حسرتا 
در خيال خويش
ديشب عكس مولايم علي حيدر كشيدم
  1. 0 / 5
  2.   1 نظرات
  3.   1170 بازدید
  محمد — سلام دیشب خواب دیدم من و حضرت علی در مکانی که ظاهرن همه ضد امام علی هستن من و آن حض۶با با شمر ویکی دیگر می جنگیم و امام علی یک نفرشون را فورن زخمی می کند من هم با شمر می جنگم بعد ان حضرت به کمک من می آید و با شمر می جنگد و شمر در حالی که زخمی شد بود می خواست فرار کنه که من خنجری در شکمش فرو کردم ولی درحال رفتن ناگهان زنی از پشت سر امام را ز......

كنكور

کنکوربلند شو دوست كنكوري! بلند شو!  ميدانم تا صبح نخوابيده اي، مثل ديگر شبها.اين هم طنز زندگي است،زماني كه ميخواستي درس بخواني ونخوابي ، خواب چشمانت را ميربود و حالا كه به توصيه فلان دكتر و فلان مهندس بايد راحت بخوابي ، خواب به چشمانت