شهريار - مهتاب

امشب اي ماه به درد دل من تسكيني
آخر اي ماه تو همدرد من مسكيني
كاهش جان تو من دارم و من ميدانم
كه تو از دوري خورشيد چه ها مي بيني
تو هم اي باديه پيماي محبت چون من
سر راحت ننهادي به سر باليني
هر شب از حسرت ماهي من ويك دامن اشك
تو هم اي دامن مهتاب پر از پرويني
همه در چشمه مهتاب غم از دل شويند
امشب اي مه تو هم از طالع من غمگيني
من مگر طالع خود در تو توانم ديدن
كه تو آينه ي بخت غبار آگيني
باغبان خار ندامت به جگر مي شكند
برو اي گل كه سزاوار همان گل چيني
ني محزون مگر از تربت فرهاد دميد
كه كند شكوه ز هجران لب شيريني
تو چنين خانه كن و دلشكن اي باد خزان
گر خود انصاف كني مستحق نفريني
كي بر اين كلبه ي طوفان زده سر خواهي زد
اي پرستو كه پيام آور فرورديني
شهريارا اگر آيين محبت باشد
چه حياتي و چه دنياي بهشت آييني
استاد محمدحسين بهجت تبريزي (شهريار)