شب سیاه ... هوشنگ ابتهاج

شب سیاه

برچید مهر دامن زربفت و خون گریست 
 چشم افق به ماتم روز سیاه بخت 
 وز هول خون چو کودک ترسیده مرغ شب 
نالید بر درخت 
شب سایه برفشاند و کلاغان خسته بال 
 از راههای دور رسیدند تشنه کام 
رنگ شفق پرید و سیاهی فرو خزید 
از گوشه های بام 
 من در شکنجه تب و جانم به پیچ و تاب 
در دیده پر آبم عکس جمال اوست 
بر می جهد ز چشمه جوشان مغز من 
هر دم خیال دوست 
 چون ماهتاب بر سر ویران های دل 
 مستانه پای کوبد در جامه سپید 
 پیچد صدای خنده او در دل خراب 
لرزد تنم چو بید 
این مطرب از کجاست ؟ که از نغمه های او 
بر خانه خراب دلم سیل درد ریخت 
 این زخمه دست کیست که بر تار می زند ؟
 تار دلم گسیخت 
چون وای مرگ جگر سوز و دل خراش
 چون ناله وداع غم انگیز 
و جانگزاست 
اندوهناک و شوم چو فریاد مرغ حق 
این نغمه عزاست 
ایننغمه عزاست که منعشق مرده را 
 امشب به گور می برم و خاک می کنم
وز اشک غم که می چکد از چشم آرزو 
 رخ پاک می کنم