دختر خورشید ... هوشنگ ابتهاج

دختر خورشید

در نهفت پرده شب 
 دختر خورشید 
 نرم می بافد
دامن رقاصه صبح طلایی را 
وز نگاه سیاه خویش
 می سراید مرغ مرگ اندیش
چهره پرداز سحر مرده ست 
 چشمه خورشید افسرده ست 
 می دواند در رگ شب 
 خون سرد این فرسب شوم
وز نهفت پرده شب دختر خورشید 
همچنان آهسته می بافد 
 دامن رقاصه صبح طلایی را