نیلوفر ... هوشنگ ابتهاج

نیلوفر

ای کدامین شب 
یک نفس بگشای 
جنگل انبوه مژگان سیاهت را 
تا بلغزد بر بلور برکه چشم کبود تو 
پیکر مهتابگون دختری کز دور 
با نگاه خویش می جوید 
 بوسه شیرین روزی آفتابی را 
 از نوازش های گرم دست های من 
 دختری نیلوفرین شبرنگ مهتابی 
 می تپد بی تاب در خواب هوسناک امید خویش
 پای تا سر یک هوس آغوش
و تنش لغزان و خواهش بارمی جوید
 چون مه پیچان به روی دره های خواب آلود سپیده دم 
بسترم را 
تا بلغزد از طلب سرشار 
همچو موج بوسه مهتاب 
روی گندم زار 
 تا بنوشد در نوازشهای گرم دستهای من 
شبنم یک عشق وحشی را 
 ای کدامین شب باک نفس بگشای سیاهت را