بیرون شد از گمار ... هوشنگ ابتهاج

بیرون شد از گمار

راه در جنگل اوهام گم است 
سینه بگشای چو دشت 
 اگرت پرتو خورشید حقیقت باید 
 وقتی از جنگل گم 
 پا نهادب بیرون 
و رها گشتی 
 از آن گره کور گمار 
ناگهان آبشاری از نور 
 بر سرت می ریزد 
 و آسمان 
 با همه پهناوری بی مرزش
در تو می آمیزد 
ای فراز آمده از جنگل کور 
هستی روشن دشت 
 آشکارا بادت 
بر لب چشمه خورشید زلال 
 جرعه نور گوارا بادت