سقوط ... هوشنگ ابتهاج

سقوط

گردنی می افراشت 
سرش از چرخ فراتر می رفت 
 آسمان با همه اخترهاش 
 بوسه می زد به سر انگشتش
سکه خورشید 
بود در مشتش
یک سر و گردن
 گاه
نه کم از فاصله کیهانی ست 
وز سرافرازی تا خواری
جز یک سر مو فاصله نیست 
او سری خم کرد 
و آسمان با همه اخترهاش
دور شد از سر او