سرما

سرما
 
خيابان سرد و كوچه سردو بازار و دكان سرد است
همه دلها پر از درد وتمام چهره ها زرد و و زمان نامرد نامرد است
زمستان نيست برفي نيست بوراني نميبينم ولي سرد است
چه چندش آور است دست رفيقان را چو ميگيري عجب سرد است
سبوي ساقي دوران تهي از باده عشق و جواني شد 
دگر كام كسان هم خالي از مهر زباني شد
نگاه چپ چپت هر دم نمايان ميكند خشمت
سخن از عشق بس كن چون،شقايق هم پشيمان گشته از آدم گريزان شد
دهانهاشان همه باز و دندانها به سوهان،غضب سائيده و در راه نيش مهربانيها كنار صخره نفرت كمين كردند
من آهنگ سفر خواهم نمودن زين دنياي سرد دلتنگی