انرژی چیست و چرا بر روی مراکز انرژی ما(چاکراها) تاثیر می گذارد

انرژی چیست و چرا بر روی مراکز انرژی ما(چاکراها) تاثیر می گذارد   

نور خورشید یکی از منابع مهم است که گرما ، نور و انرژی را به اطراف می دهد.نور خورشید نه تنها زندگی بر روی زمین را حفظ می کند بلکه خود زمین را نیز حفظ می کند.خورشید به گیاهان انرژی می دهد و به فتوسنتز آنها کمک می کند که این عمل باعث حفظ زندگی همه انسانها و حیوانات می شود.

نور خورشید انرژی از نوع اشعه الکترومغناطیس دارد و قسمتی از این انرژی شامل اشعه های کیهانی ، اشعه گاما، اشعه X ، اشعه هایی که با چشم دیده می شود،اشعه مادون قرمز و امواج بلند و کوتاه می باشد.ما در زندگی روزانه از بسیاری از این انرژیها استفاده می کنیم .البته صحبت ما بر سر اشعه هایی که دیده نمی شوند نیست.

منظور ما استفاده از انرژی اشعه های قابل رویت می باشد.ما به آنها بعنوان اشعه های قابل رویت می نگریم زیرا همه انرژیهایی که در بالا به آنها اشاره شد را می توانیم بصورت نور ببینیم.با قرار دادن منشوری در مقابل نور خورشید ما می توانیم نور را در هفت طیف نوری با رنگهای مختلف ببینیم. این هفت رنگ عبارتند از: قرمز ، نارنجی ، زرد ، سبز ، آبی، آبی نیلی و بنفش. ما می توانیم این رنگها را در رنگین کمان ، قطره باران ، شبنم و حتی در دانه برف نیز مشاهده نماییم.Image

 

● نور و رنگ دو عنصر جدا ناپذیر

هر رنگی در نور مرئی دارای طول موج و فرکانسهای مختلفی است که بصورتهای مختلفی بر ما اثر می گذارند.رنگ قرمز بلندترین طول موج و کم ترین فرکانس را دارد که ما آن را بصورت گرما و تحریک شدن تشخیص می دهیم در حالیکه رنگ بنفش کوتاهترین طول موج و سریعترین فرکانس را داردکه ما آن را از طریق انرژی موجود در این رنگ که سرما و آرامش دهنده است تشخیص می دهیم.ما نور و رنگ را از طریق چشم خود بوسیله تحریک شبکیه چشم و سلولهای آن بدست می آوریم.


این پالسها که از طریق غده هیپوفیز مغز به اعصاب بینایی می رسد، غده های دیگر و ترشح هورمونهای آنها را در بقیه قسمتهای بدن تحریک می کنند.

بسیاری از فعالیتهای بدن بویسله نور و رنگهای مختلف آن تحریک می شود و بدینسان سیستمهای چاکرا را تحت تاثیر قرار می دهند. همانطور که نور و رنگهای آن بصورت فیزیکی بر روی غدد و هورمونها تاثیر می گذارد ، تاثیر مشخصی نیز بر روی احساسات و حالتهای ما می گذارد.امروزه این نظریه را که رنگهای خاصی می توانند به ذهن آرامش دهند در صورتیکه بقیه آنها فعالیتهای ذهنی را تحریک می کنند توسط علم تایید شده است.


ما برای تقویت و تغذیه مغز احساسات و فعالیتهای بدنی و همچنین مراکز انرژی بدنمان به نور احتیاج داریم.نور می تواند از پوست و نفس وارد بدن ما شود. همچنین می توانیم انرژی رنگها را از طریق غذاهای رنگی ، ویتامینها ، گیاهان سنتی ، گیاهان معطر ، صداها ، مواد معدنی ، لباس، دکوراسیون و چیزهای دیگر بدست بیاوریم.

 

(راههایی برای انرژی بخشیدن به چاکراها)

● اهمیت سیستم چاکرا

در واقع درباره روان انسان و سیستم پیچیده آن بسیار کم می دانیم ، اگرچه علم پزشکی مواد سمی (افکار منفی،بالابودن موادشیمیایی در غذای ما و عوامل محیطی) را که بدن ما را تحت تاثیر قرار می دهند اثبات کرده اند.آلودگی دائمی می تواند باعث عدم توازن در چاکراها شود که از نظر فیزیکی ما را تحت تاثیر قرار می دهند .


دلیل اینکه طب سنتی در این زمان نمی تواند بیماریها را کاملاً درمان کند این است که سلامتی بستگی به فرد دارد که چگونه سلامتی خود را بهبود بخشد.همچنین بهتر است این تفکر را در خود تقویت کنیم که ما خود بهترین دکتر برای سلامتی خود هستیم.پس با شناخت سیستم چاکرا بهتر می توانیم به بهبود خود و زندگیمان کمک کنیم.


فایده آشنا شدن و اطلاع پیدا کردن از سیستم چاکرا در این است که کل (جسم،ذهن و روح در توازن) را بشناسیم و بدانیم که وقتی همه هفت چاکرا(انرژی درونی) در پیوستگی با هم باشند شما هیچ مشکلی نخواهید داشت.بعنوان مثال اگر قسمت ذهنی شما قدرتمند باشدو همچنین قسمتهای فیزیکی و احساسی شما در بهترین شرایط باشند شما در بهترین وضعیت خود قرار دارید.


امروزه ما در دوران سرعت زندگی می کنیم و بدن را فراموش کرده ایم.به عدم وابستگی تکیه کرده ایم و خیلی کم به وابستگی می پردازیم.مراکز انرژی ما برای حفظ توازن و تعادل به یکدیگر وابسته اند.


بنابر این با شناخت کامل چاکراها می توانید بر روی زندگی خود کنترل داشته باشید. هیچ کسی جز شما مسئول سلامتی شما نیست.


تنها ذهن شما نمی تواند همه چیز را پرورش دهد، حتی رژیم غذایی مناسب نیز نمی تواند مشکلات شما را حل کند . این مهم است که خود را بصورت کامل بشناسید تا بتوانید خود را اداره کنید.


اگر در هر قسمت اختلالی بوجود بیاید در چاکرای ما نشان داده می شود. هر کدام از این هفت چاکرای اصلی عملکرد و بینش ذاتی خود را دارد.همانطور که اندام شما بصورت اتوماتیک عمل می کند ، مراکز انرژی نیز بصورت خودکار کار می کنند.  

آگاهی و موانع آگاهی برتر

  • آگاهی و موانع آگاهی برتر

     

    آگاهی برتر سطح و کیفیتی از بودش است که بالاتر و برتر از بودش کنونی فرد بوده و در معنائی کاربردی‌تر، لطیف‌تر، پرنورتر، رهاتر و بسط‌یافته‌تر از آگاهی فعلی است. برای شناسائی موانع آگاهی باید اول خودآگاهی را تاحدودی شناسائی کنیم و برای این منظور سؤالی به این مضمون مطرح می‌شود، که آگاهی چیست؟

    چه فرقی با دانش دارد؟ و... کلاً دو نوع سؤال اساسی وجود دارد. یکی از نوع بودشی و نوعی دیگر دانشی است. برای سؤالات دانشی می‌توان جوابی با کلمات و واژه‌ها و منطقی که قابل انتقال باشد، پیدا کرد، اما برای سؤالات بودشی تنها می‌توان جوابی نزدیک به کیفیت جواب سؤال پیدا کرد که به‌راحتی قابل انتقال نبوده و اصلاً جواب واقعی نیست بلکه تنها فلش و راهنمائی است در درون خود فرد که جواب را که یک کیفیت است در درون خود تجربه کند.

    در مکتب TM مثال جالبی در این مورد وجود دارد که مثلاً شما چگونه می‌توانید توت‌فرنگی و یا مزه آن‌را برای کسی‌که توت‌فرنگی را نخورده است توضیح دهید و یا داستان فیل و یا شمع در مثنوی معنوی مولوی که می‌گوید: فیلی از هندوستان در شهری‌که مردمش تا به‌حال فیل ندیده بودند آوردند و آن‌را در یک خانه تاریک گذاشتند و به هر کسی گفتند: بروید و بگوئید آن چیست.


    یکی رفت و خرطوم فیل را لمس کرد و گفت یک مار بزرگ و دیگری گوش‌های فیل را لمس کرد و گفت: بادبزن‌هائی بزرگ و... که اگر یکی از آنها شمعی در دست داشت می‌توانست واقعیت فیل را ببیند و یا گفته معروفی که، دائوئی که به نوشته درآید دائو نیست.

     

    سؤالات مربوط به آگاهی هم از نوع بودشی است و تنها می‌توان با دانش، فلشی برای راهنمائی حقیقت‌جو درست کرد تا او خود آن‌را در درون خود تجربه کند. آگاهی را تعریف‌های مختلفی کرده‌اند که از جمله آنها می‌توان به هوشیاری یا حساس بودن اشاره کرد، نه تفکر و نه دانش صرفاً هوشیاری و زنده بودن، رابطه هر چیزی با مبدأ اصلی آن، کیفیتی از هوشیاری برتر (higherawareness)، تجربه‌ای از بسط و گسترش، ماهیتی از بودن و ...

    ولی در کل آگاهی، نه دانش است و نه احساسی خام بلکه به‌وسیله این ابزار به کیفیتی از هوشیاری و بودش می‌رسیم که به آن مرتبه‌ای خاص از آگاهی می‌گویند. حال می‌رسیم به تعریف آگاهی برتر. آگاهی برتر مفهومی است نسبی، مثلاً ممکن است سطحی از بودش که برای فردی آگاهی برتر نامیده می‌شود سطحی باشد که اکنون فرد دیگری در آن قرار دارد و یا از آن گذشته باشد.

     

    اما در تعریفی کلی می‌توان گفت: آگاهی برتر سطح و کیفیتی از بودش است که بالاتر و برتر از بودش کنونی فرد بوده و در معنائی کاربردی‌تر، لطیف‌تر، پرنورتر، رهاتر و بسط‌یافته‌تر از آگاهی فعلی است. برای آگاهی از بودشی نو موانعی در فرد وجود دارد که قسمتی از آنها خودآگاه و قسمتی دیگر از آنها ناخودآگاه هستند که در عملکرد فرد، خود را نمایش می‌دهند. برای شناخت این موانع و برطرف کردن آنها می‌بایست فرد مشاهده‌گری درگیر با موضوع باشد یعنی در حین اینکه درگیر است قادر باشد موضوع را بدون قضاوت و تجزیه تحلیل نظاره و مشاهده کند.

     

    باید توجه داشته باشید الکترون با توجه به نوری که به آن تابیده می‌شود جای خود را تغییر می‌دهد. ”مشاهده و مشاهده‌گر“. مثلاً در یک مشاجره سه نوع برخورد می‌شود اولی‌که خود را کاملاً درگیر مشاجره می‌کند و از خود غافل می‌شود و درگیر احساسات، عقاید و تجزیه تحلیل‌های قضاوت‌گونه خود می‌شود، نوع دیگر، خود را درگیر موضوع نکرده، سعی می‌کند خود را وارد آن نکند، او در خود فرو می‌رود و از موضوع غافل می‌شود و نوع سومی هم وجود دارد که در آن فرد بالاترین درگیری را با موضوع پیدا می‌کند ولی در عین حال خود و موضوع را مشاهده کرده و درس‌هائی برای بودشی نو از آن می‌گیرد.

     

    اینک به بررسی بعضی از این موانع می‌پردازیم البته موانع بسیار دیگری وجود دارند که شناسائی و برطرف کردن آنها برعهده خود حقیقت‌جو می‌باشد و اینها تنها می‌توانند راهنمائی برای یافتن بقیه آن باشد. حال به بررسی برخی از آنها می‌پردازیم.


    ۱. عدم کنترل بر احساسات و افکار:

    گوئی انسان ماهیت خود را از دست داده و فراموش کرده است که احساسات و افکار ابزاری برای زندگی بهتر چرا که یا احساسات از هم گسیخته راهبری او را در زندگی برعهده دارد و یا افکار محدود و بسته او را محدود می‌کند. انسان حتی نمی‌تواند از بروز احساسات منفی در خود جلوگیری کند و یا با منطقی ناقص، خود را برحق می‌داند تا دیگران را کشتار کند و حق دیگری را پایمال کند.


    پیش چشمت داشتی شیشه کبود
    زان سبب دنیا کبودت می‌نمود


    تمرین الف: زندگی خود را مشاهده کنید و ببینید در کجاها درگیر خوشایندها و ناخوشایندها بوده‌اید از خود بپرسید برای چه؟ چرا؟ آیا این طرز نگرش صدمه‌ای به من در آن رابطه نزده است؟


    تمرین ب: علامتی برای خود مثلاً علامت ضربدر بر دستتان بزنید و هر بار که در حال تجزیه و تحلیل و قضاوت بودید و یا از چیزی خوشتان آمد و یا بدتان آمد، در حالی‌که با موضوع درگیر می‌شوید، خودتان، احساستان و افکارتان را بدون هیچ قضاوت و مقایسه و پیش‌داوری فقط و فقط نظاره کنید.

    سپس آنها را در دفتری یادداشت کنید و فکر کنید ”آیا می‌شد احساس یا فکر دیگری می‌کردم که مرا در برخورد و کیفیت برتر یاری کند؟“ حداقل ۵ مورد از آن افکار را بنویسید و فکر کنید چرا اینگونه برخورد نکردید.

     

    ۲. ترس و مقاومت در برابر تغییر:

    ممکن است این اندیشه را شنیده باشید که ”ترک عادت موجب مرض است“ این یک واقعیت وجودی در بشر و برای ذهن است.

    ذهن که خود توده‌ای از انرژی است وقتی به چیزهائی عادت می‌کند شیارهائی از انرژی در درون خود درست می‌کند که حرکت بر روی این شیارها یا انجام عادت‌ها موجب لذت و تغییر آنها موجب ترس می‌شود. ذهن بشر از زمان کودکی توسط خانواده و جامعه برنامه‌ریزی می‌شود، الگوهائی تکراری، عادت‌ها و یا روش‌هائی به او داده می‌شود.

    این عادت باعث یک‌سری عملکردهای تکراری و الگودار می‌شود که کاملاً خشک و بی‌روح است. یکی از کارکردهای شناخت و آگاهی تغییر این عادات و الگوها و نگرش‌هاست که باعث مقاومت و ترس در فرد می‌شود. راهکار این موضوع پذیرش است که تنها با تغییر نگرش به‌وجود می‌آید.

    تنها یک حقیقت‌جو است که به‌دنبال تغییر خود و یافتن بودشی نو می‌باشد و با شجاعت در راه تغییر نگرش خود گام برمی‌دارد و در برابر هر آگاهی جدیدی نه آن‌را رد می‌کند و نه آ‌ن‌را قبول می‌کند، بلکه به‌عنوان یک محقق بر روی آن فکر می‌کنید و اگر آن‌را مناسب تشخیص داد به آن عمل می‌کند.


    تمرین الف ـ به نحوه راه رفتن خود توجه کنید، حرکت دست‌ها، حرکت پاها و... ببینید که حتی راه رفتن شما هم عادتی بیش نیست و در مرحله بعد سعی کنید جور دیگری راه بروید و توجه کنید که چه احساسی پیدا می‌کنید، آن‌را یادداشت کنید.


    تمرین ب: با دستی‌که عادت ندارید سعی به نوشتن کنید و به واکنش خود دقت کنید.

    تمرین ج: یکی از عادات تغذیه‌ای خود مثلاً نوشیدن چای را قطع کنید ببینید چه حالتی برایتان پیش می‌آید؟ روی آن فکر کنید. آیا وابسته به آن عادت هستید و ... مسلماً کشف اینکه ما تقریباً هیچ کنترلی بر روی خود و زندگی‌مان نداریم تحقیرآمیز خواهد بود.

    در جهان روزمره متعارف، تجربه اهانت و تحقیر ”من“ چیزی است که از آن پرهیز می‌شود، در کار، آموزش و... اما تحقیر و پوچی ضربه‌ای است واقعی که برای پرتاب کردن فرد به آگاهی برتر ضروری است. فرد در عادت‌ها و زندگی روزمره از ارزشیابی واقعی خود ”تنها و تنها خود و نه جامعه و...“ فرار می‌کند، در حالی‌که برای رسیدن به آگاهی برتر این بسیار ضروری است.

    داستان افسانه‌ای آلیس در سرزمین عجایب و آینه را به خاطر می‌آورید که همه چیز سروته و وارونه بود و گل‌ها حرف می‌زدند. آن بیانی سری و باطنی از چیزی است که معنای کار بر روی خود برای رسیدن به آگاهی برتر حضور، می‌بایست شجاعانه کیفیت متفاوت از آن‌چه دیگران انجام می‌دهند را تجربه کرد که آن ممکن است کاملاً متضاد با امور عادی و روزمره باشد، البته بدون دخالت در حریم و صدمه زدن به چیزی.


    ممکن است این اندیشه را شنیده باشید که زندگی یک پندار و خیال است. اگر ما عادت ”وجود خارجی قائل شدن“ برای هر چیزی را راها ساخته و منشأ هر چیزی را در درون خود جستجو کنیم آنگاه می‌توانیم حجابی که در واقع همان حجاب و پرده‌پندار است و برای خود درست کرده‌ایم را بدریم.


    مردان خدا پرده‌پندار دریدند
    یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند


    و حال به بررسی چند فرآیند می‌پردازیم که این پرده‌پندار را برای ما به‌وجود می‌آورد. اگر بر روی آنها دقت کنیم متوجه می‌شویم که نمایانگر شکل خاصی از اتلاف انرژی، توجه‌مان هستند که بر بیرون تمرکز یافته‌اند.

     

    ۱. پندار یا خیال و تخیل (mayaimagination)

    تخیل یکی از استعدادهای بسیار خلاق بشری و نیروی محرکی برای انسان است. در پس هر اختراعی، در ذهن خالق آن ابتدا تخیل آن بوده است، اما روی دیگر تخیل، خیال‌بافی است که مانعی قدرتمند و موذیانه در برابر توانائی ما برای نفوذ به آگاهی برتر می‌باشد. خیال‌بافی بخش عمده‌ای از انرژی توجه ما را هدر می‌دهد. بخش اعظم آنچه را که ما تفکر می‌گوئیم خیال‌پردازی بیش نیست.

    در تخیل فرد اتکاءاش برخود است و قائم به ذات بوده ولی در خیال‌پردازی قالیچه‌ای از آسمان می‌آید و فرد را به آرزوهایش می‌رساند. خیال‌پردازی نوعی فرار و روبرو نشدن با واقعیت است. فرد قدرت و شجاعت برخورد با واقعیت را ندارد پس خود را در خیالاتش غرق می‌کند تا از درد و رنجی‌که می‌کشد فرار کند.

    خیال‌پردازی ما را از زندگی در لحظه باز می‌دارد و کیفیت توجه را پراکنده می‌کند. ما حتی خودمان را از کیفیت خیالی اشباع کرده‌ایم، خیالاتی همچون عشق، روراستی و... اما خیال‌بافی فرد را در خوابی عمیق به اندازهٔ عمر فرو می‌برد و به‌جای اینکه دست به‌عمل بزنیم، نظریه می‌دهیم و دچار تئوری می‌شویم.  
    نظر ها     
    نوشتن نظر     جستجو

خود را باور کنید!

Imageخود را باور کنید! 

اعتماد به نفس، عبارت است از احساس اطمینان نسبت به خود. به عبارت دیگر، اعتماد به نفس یک فرد به نحوه احساس او درباره <‌من> خویش بستگی دارد. شما در مورد خودتان چگونه فکر می‌کنید؟  
  
 اعتماد به نفس، عبارت است از احساس اطمینان نسبت به خود. به عبارت دیگر، اعتماد به نفس یک فرد به نحوه احساس او درباره <‌من> خویش بستگی دارد.شما در مورد خودتان چگونه فکر می‌کنید؟ آیا نظر مساعدی نسبت به خودتان دارید و به خودتان احترام می‌گذارید؟ اگرپاسخ شما به سؤالات اخیر مثبت باشد، در این صورت می‌توان گفت که شما از یک من قوی و ایده‌آل، برخوردار هستید، اما اگر شما نظر مساعدی نسبت به خودتان نداشته باشید و برای خودتان احترام قایل نشوید، می‌توان گفت که دارای <من> ضعیفی هستید.  

مع‌الوصف، باید گفت که نظر فرد نسبت به خودش در موقعیت‌های مختلف زندگی یکسان نیست و ممکن است که او در یک موقعیت خودش را خوب و قوی بپندارد، ولی در موقعیت دیگری خودپنداری ضعیفی داشته باشد.‌


اما، نکته تأسف‌آور این است‌که اغلب ما، معمولاً بیشتر به جنبه‌های ضعیف خودمان اهمیت می‌دهیم و تمام توجه‌‌مان را بر روی نقطه ضعف‌هایمان متمرکز می‌کنیم، نه بر وی امتیازاتمان. پس، چاره کار چیست؟ نخستین قدم شما برای تقویت و بالا بردن اعتماد به نفستان، باید درک و فهم این حقیقت باشد که ‌اعتماد به نفس، در واقع همان نظر و عقیده‌ای است که شما راجع به خودتان دارید. آگاهی از این امر منجر به این خواهد شد که در تقویت اعتماد به نفستان در مسیر صحیحی گام بردارید. در مرحله بعدی، باید از خودتان بپرسید که چرا در برخی از جنبه‌های زندگی دارای اعتماد به نفس کافی نیستید؟ یک دلیل آن، شاید مورد مقایسه قرار دادن خودتان با افراد دیگر باشد.‌


به این ترتیب، اگر در این مقایسه شما خودتان را کمتر از دیگران بدانید، مسلماً خود پنداریتان رو به نقصان خواهد نهاد. به طور کلی، هنگامی که شما خودتان را با فرد دیگری مقایسه می‌کنید، این فرد، چه یک هنرمند باشد، و چه ورزشکار، وکیل، پزشک، تاجر، و دانشجو، اگر آن فرد را در برخی خصوصیت‌ها بهتر از خودتان بدانید، خودپنداری شما تضعیف خواهد شد.

اما، جهت مقابله با این وضعیت و جهت این که خودپنداری صحیح و مناسبی از خود داشته باشید، بهترین شیوه نگریستن به سایر افراد، داشتن یک نگرش کلی است - نگرشی که در آن، همه انسان‌ها با هم برابر در نظر گرفته می‌شوند. به عبارت بهتر، به هنگام مقایسه خود با دیگران باید به این نکته توجه داشته باشید که هر انسانی دارای منابع مختلفی است. هیچ کس یک مرد یا یک زن نیست. بلکه پیش از هر چیز دیگری همه یک انسان هستند.‌

 

اگر همه مردم را به چشم یک انسان بنگریم، در آن صورت، دیگر همه کس با هم برابر خواهند بود. بلند و کوتاه، ثروتمند و فقیر، دانا و نادان، چاق و لاغر و ... همگی بی‌معنا هستند.‌


ما به عنوان یک انسان، همگی یکی هستیم و تفاوت و رقابتی بین ما وجود ندارد . بنابراین، از آن جا که رقابت بین انسان‌ها بی‌معناست، ما نه می‌توانیم موقعیت خودمان را به عنوان یک انسان بالاتر ببریم و نه می‌توانیم آن را پایین‌تر آوریم. ما همیشه یک انسان بوده‌ایم، هستیم و خواهیم بود و این یک واقعیت انکار‌ناپذیر است.

اگر ما دیگران را به عنوان یک انسان بنگریم، متوجه خواهیم شد که هر انسانی در روی زمین، توانایی انجام کارهایی را دارد که ما نداریم. از طرف دیگر، ما هم می‌توانیم کارهایی انجام دهیم که دیگران نمی‌توانند، اما این امتیازات، ما را از دیگران کوچکتر یا بزرگتر نمی‌سازد، بلکه فقط باعث تفاوت‌هایی بین ما و دیگران در برخی از زمینه‌های خاص زندگی می‌شود. بنابراین، اگر کسی خصلتی داشته باشد که ما نداشته باشیم، این مسأله ممکن است از نظر آن کس نوعی برتری به حساب آید، ولی از نظر ما، آن خصلت، تنها تفاوت ساده‌ای بین ما و او خواهد بود.‌

 

بر دو درخت نظری اندازید. یکی از این درختان، درخت تنومندی با عمری بیش از هزار سال است، آن دیگری، درخت کاج کوچکی است که در بیشه زارها روئیده است. آیا از نظر شما، درخت تنومند از درخت کوچک کاج برتر است؟ مسلماً این طور نیست. از نظر شما، آنها هردو فقط یک درخت هستند، یکی کوچک و یکی بزرگ.

به این ترتیب، زمانی هم که بر دو نفر انسان می‌نگرید، چه یکی از آنها استعداد بیشتری نسبت به دیگران داشته باشد، چه نه، آنچه که شما خواهید دید، فقط دو نفر آدم خواهد بود، نه بیشتر و نه کمتر. اگر شما موفق شوید که عملاً مردم دیگر را در شکل واقعی خودشان، بدون اصرار در برتر دانستن یکی بر دیگری و رقابت بین آنها، ببینید، در آن صورت می‌توان گفت که شما به درجه بالایی از اعتماد به نفس دست یافته‌اید و خودتان را آنچه که هستید یعنی یک انسان می‌بینید.‌


هرکس دارای امتیازی نسبت به دیگران است، شما دارای چه توانائی هستید که دیگران ندارند؟ مسلماً شما می‌‌توانید کارهایی انجام دهید که افراد دور و برتان قادر به انجام آن کارها نیستند. آیا داشتن این توانایی‌ها، شما را برتر از دیگران می‌سازد؟

یا این که فقط به این معناست که شما می‌توانید کاری را بهتر از برخی از افراد دیگر، انجام دهید؟ اگر در زندگی شما، شخصی وجود داشته باشد که که شما با نگاهی از پایین به بالا، او را برتر از خودتان می‌دانید، در این صورت لازم است که برروی اعتماد به نفستان اندکی کار کنید.‌


از طرف دیگر، اگر در زندگی شما کس دیگری وجود داشته باشد که شما با نگاهی از بالا به پایین، او را کمتر از خودتان می‌پندارید، باز هم لازم است به تقویت اعتماد به نفستان مشغول شوید. اما اگر شما همه انسان‌ها را چه آنهایی را که قبلاً برترین برترین‌ها و چه آنهایی را که کم‌ترین کمترین‌ها هستند با خودتان برابر بدانید، در این صورت می‌توان گفت که سطح اعتماد به نفس شما خوب و طبیعی است.

 

شما، در صورتی از اعتماد به نفس بالایی برخوردار خواهید شد که در رقابت دائم با تنها چیزی که احساس رقابت را در شما تحریک می‌کند - یعنی خودتان - قرار داشته باشید. در این صورت، زندگی از نظر شما به شکل چیزی همانند یک بازی جلوه‌گر خواهد شد یعنی، موقعیت‌های دشوار زندگی را در حکم قوانین یک بازی در نظر خواهید گرفت-. ماجرای مارتین نمونه خوبی از قضیه <رقابت با خود> است.

مارتین که در یک مغازه موکت بری مشغول به کار بود. مشکل او این بود که دائماً سعی ‌می‌کرد در کار خود سریع‌تر و بهتر از دیگران باشد، اما هرگز موفق به این کار نشده بود.‌


بعد از مدتی، مارتین تصمیم گرفت که فقط با خودش به رقابت بپردازد. به همین منظور، او برای اولین بار در طول زندگی‌اش یک زمان‌سنج و دفترچه یادداشتی را با خودش به یک مجتمع ساختمانی برد که قرار بود اتاق‌های آپارتمان‌های آنجا را موکت کند.

با شروع کار، مارتین با استفاده از زمان‌سنج، مدت زمانی را که صرف موکت کردن اتاق‌ها می‌کرد، اندازه گرفت و در دفترچه یادداشت کرد. در روز اول، موکت کردن اتاق خواب یک ساعت، هال دو ساعت، اتاق پذیرایی یک ساعت و ده دقیقه، و راه پله ها دو ساعت و نیم، طول کشید.

روز بعد که مارتین برای موکت کردن خانه دیگری از خانه‌های همان مجتمع مراجعه کرد، بیش از هر زمان دیگری برای شروع کارش اشتیاق داشت.‌

 

به همین دلیل، او دفترچه و زمان سنج را از جیبش بیرون آورد و خیلی زود، آماده کار شد. هدف او این بود که کارش را خیلی سریع‌تر از روز قبل انجام دهد. پس از شروع به کار، بدون آن که مارتین متوجه باشد، زمان به سرعت سپری شد و او موفق شد که در مجموع، نیم ساعت زودتر از دفعه قبل کارش را به پایان ببرد.

 

بعد از آن روز، مارتین برای دست‌یابی به رکوردی بهتر، هر روز بر سرعت کارش افزود و با این رویه‌ای که در پیش گرفت، طولی نکشید که او در مغازه‌ای که مشغول به کار بود، به سریع‌ترین موکت‌بر تبدیل شد. در مرحله بعد، مارتین کیفیت کارش را تا آن جا که ممکن بود، بالا برد. به صورتی که در کار او و فاصله و خط بین موکت‌ها از نگاه بیننده اصلاً به نظر نمی‌آمد و موکت‌ها تمام حاشیه دیوارها را کاملاً می‌پوشاندند و زیبایی کار را بیشتر می‌کردند.

 

بعد از این مرحله، مارتین که دیگر معروفترین موکت بر منطقه شده بود، لازم دید که به عنوان یک هدف مهم، مغازه مستقلی برای خودش باز کند، بنابراین، شروع به پس انداز درآمدهایش کرد. مارتین مصمم بود که به بازی رقابت با خودش ادامه دهد، لذا، هر زمانی که پولی گیرش می‌آمد، با خودش عهد می‌کرد که هفته بعد، دو برابر آن را کسب کند. این گونه بود که مارتین در عرض دو سال توانست بزرگترین مغازه موکت بری شهرشان را بخرد و لازم به گفتن نیست که همراه با موفقیت او در کارش، اعتماد به نفس او نیز دو چندان شد.‌


و این ممکن نبود مگر در نتیجه رقابت با خود. هر زمان که کسی هدفی برای خودش تعیین می‌کند، با دست یافتن به آن هدف، خود پنداری او تقویت می‌شود، این امر چه در مورد اهداف بلند مدت، چه میان مدت و چه کوتاه مدت، صادق است. اهدافی که توا‡م با <رقابت با خود> هستند، بسیار سهل الوصولند، چرا که به هنگام رقابت با خود، تمام کوشش ما صرف این می‌شود که کاری را بهتر یا سریع‌تر از دفعات قبل انجام دهیم، به این ترتیب، رسیدن به هدف و تکمیل کار، باعث احساس رضایت و تقویت <من> ما می‌شود.

 

شما هم می‌توانید همانند مارتین ، تمام کارهایتان را با استفاده از یک زمان‌سنج با سرعت بیشتری نسبت به دفعات قبل به انجام برسانید. همچنین، می‌توانید معیارهایی از قبیل افزایش میزان سطح ریلاکس بدنتان، افزایش تعداد کارهای خیر‌خواهانه‌ای که هر هفته انجام می‌دهید، و افزایش تعداد اهدافی که در زمان معینی به آنها دست می‌یابید را به عنوان انگیزه‌هایی برای <رقابت با خودتان> در نظر بگیرید.‌‌